23 اسفند

ساخت وبلاگ
میتونم بگم از وقتی از مشهد برگشتم چندین وچند مرتبه تو  خاب دیدم که دارم میرم یا دارم برمیگردم!!به دلم افتاده که آقا دوباره میخاد بطلبه.تو خاب گریه بود و خوشحالی.چون پایان ساله دارم سعی میکنم کارای هرروزو همون روز ارسال کنم تا با این حجم کاری بتونم  نفسی هم بکشم .فقط تو کار صورتحساب نویسی افتادم و تو خونه هم میبرم دفاترو تا سریع تمومشون کنم.چون نمیدونم کی چقدر واریز کرده  به مشکل برمیخورم...سعی هم کردم که از واریزیا اطلاع پیدا کنم و یادداشت کنم تا حساب کتابا بهم نریزه .بخاطر اینکه برام رسید ارسال نکردن اینجوری شده.ولی خب تقریبا حلش کردم .وکیل ها هم میبینی واریز کردن  به حساب رییس و من اطلاعی ندارم!!حالا میگه حساب من چقدر شده!؟  دیروز ساعت 3 بود تموم شدم و تا رسیدم دم در خونه دیدم ننه ام گوشی رو گرفته دستش تا ساعت وورود خروج منو اطلاع بده!!! هروقت یاد حرف خاهری میوفتم میگم حقته که هر روز حالتو بگیره چون از حقت دفاع نکردی براهمون!!!داره هی با خاهر وخاله اش  حرف از عیدی !! من میزنه!عیدیهامون یعنی !! منم عیدی نخاهم داد!چون 7 میلیون بدهی دارم ....یه 300 تا از حقوق میدم که میدونم یه صدایی در خاهد آورد!!بذار دربیار .سال دیگه اصلانمیتونم حقی بابت حقوق شوهرش بهش بدم. تو این 15 سال هم که دادم فقط و فقط لطف کردم....یعنی من و خاهری 180 درجه تو مسایل مالی باهم میفرقیم!!!ولی منم باید آدم بشم .دیگه بقول خود ننه ام  از وقتی اون اپارتمانو گرفتم برنامه دارم تا حقوقو بهش ندم!!!یعنی بهم بگه  پول عیدی کو!میگم برنامه دارم برا سال ایندم وبرای اون خونه!!! یعنی مادرم اونقدر خوش حاله که من خونه خریدم!! اصلا باورم نمیشد که بگه تو برنامه داری تا ازون حقوق به من ندی!شوهرشم وقتی پول نمیده میزنه تو سرمن..دیگه  قشنگ معلومه از وقتی سهم الارث بابامو بهم داده تغییر وضعیت روحی و مالی و روانیشو قشنگ  نشون داده..خانوم محمدی هم وقتی میزنگه تلپ میشم خونش! البته خودش میگه بیا منم دستشو رد نمیکنم!!همین که تنهاست یه حسی بهم میگه برو جلووو ..تو هم میتونی..گفتم که ناهار درست نکن یه چیزی میگیرم میارم باهم میخوریم..گفتم به خونه بزنگم بگم نمیام باید توضیحاات بدم..بهتره نزنگم اصلا..سفارش غذا دادم ولی نیاوردن برام..دیدم رییس  هم اخر وقت اومد.رفتم تا سر میدون که از جای دیگه غذا بگیرم دیدم رییس زنگید که خانوم شما غذا سفارش میدی میذاری میری بعدش!خلاصه اورد و بهم رسوند..خانوم محمدی هم میگه چند دادی؟میگم باهم خوردیم نوش جان کردیم و تموم شد..برام کادوی 4شنبه سوری داد .اونقدر خوشحال شدم ازون جعبه های کوچولوی ست سایه و پنکک که طبقه ای هستش و خیلی دوست دارم..کاش یه چیزی برااش میگرفتم .من از کجا بدونم میخاد کادو بده بهم..میگه اون شیرینیا رو از کجا خریده بود اونقد خوشمزه بود که هر کی خورد گفت عالیه ....رفتیم سرمیدون ولی تموم کرده بودن ازون شیرینیا...رفتیم یه ادرس بود تو تلگرام که کانال زده بود .وسایلاش خوب بود ولی من اگرم بخرم جایی ندارم بذارم!!بهتره چندماه دیگه هم صبوری پیشه کنم..خخخخ.مستاجر جوون انگار منو یادش رفته!!من پول میخاام !!بعدش رفتیم یه مغازه شیرینی فروشی دیگه ..اونقد عشق خرید داره ..منم که پشت دستمو داغ کردم ونمیتونم چیزی بخرم درنهایت یه نیم کیلواجیل 4 شنبه سوری  گرفتم ...ساعت 3 ونیم بوقت محلی ننه ام هم زنگید گفتم با بچه ها یه چیزی میخوریم .گفتش خاستم بدونم چرا دیر کردی نیومدی .خدافظ! ساعت 5 وربع به وقت محلی خاهری زنگیده !کجایی !نمیای .گفتم نه هنوز .گفتش ما  الان ماهانو کجا بذاریم ..باید برم دکتر..ننه  ماهان هم بچه رو فقط زاییده گذاشته روسر ما..البته قوبونش برم عادت کرده هاا به ما..خیلی هم عالی .منتها میبینی میخان برن بیرون!!یا خرید!! بچه رو با خودشون نمیبرن!! یه وقت اذیت میشن !یا بچه دست و پاشو میگیره!!! برای همین که فقط زاییده فقط وبقیش با ما بوده تا الان..خلاصه روز خوبی بود ..خانوم محمدی میگه برو خونه خودت .اونقد میریم خرید بکنیم هااا..میگم اره اتفاقا اون زمان باید فرت و قرت چیز میز بخرم برا خونه...الان وقتش نیست...

یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 49 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 18:07