9اسفند

ساخت وبلاگ
هوا به قدری لطیف شده که آدم هی میخاد بره خیاوبونارو!!! دور دور بزنه..البته ازنوع پیاده روی میچسبه.دیروز قرار بر این بود که اسنادی برای شرکت تهیه  کنم.یادمه ابان ماه که زنگیدن و گفتن ارومیه یه همچین کاری انجام بده ،مشهد بودم.وناچارا با مهدی هماهنگ شدم.البته اون موقع خوب بودیم و خبری از پاشیدگی !!!نبود تو زندگیش...دیروزم نگو تماس گرفتن و باهاش هماهنگ شدن..اینم قبول کرده به منم چیزی نگفته ..گفتم باید یه چندتا اس بدم بهش .تا یکم حالگیری بشه.البته نه به اون صورت..حوصله کل کل با کسی رو ندارم چه برسه به اون که ارزش حرف زدن هم نداره .خلاصه رفتم سرصبحی اسنادو گرفتم و با شرکت هماهنگ شدم..قرار شد سرظهری بارنامه اش کنم بفرستم .چون تا حالا ترمینال نرفته بودم..نمیدونستم باید کجا مراجعه کنم..خدا رییس رو خیربده  سزظهری رفتیم و تحویل دادیم بسته رو..روز کاری پرتجربه ای بود..خلاصه تا ساعت 3 هم مبالغی رو که واریز کرده بودم به حسابم برگردوندن و گفتم به اون آقای!! سریع گفتش فلانی !گفتم اره بهش نزنگین..دیگه باندازه کافی !!زندگیشو پاشوندیم!!!یکی نیس بگه دنبال بهونه ای!!مثه آدم بگوو..آخه بدبخت زندگیتو زیرو رو بالا پایین کرده بودن دیگه باندازه کافی!!بیخیال.کلی خسته بودم .ماهان هی میگفت برام ساندویچ درست کنین .یه مقدار خرید کردم و رفتم خونه براش ساندویچ درس کردم...یه مقدار درد کمرم اذیتم میکنه ..امیدوارم خیر باشه...الهی بامید خودت...دیشب باز یه نذری کردم و برا ادا کردنش 77 تا نمک در نظر گرفتم..درسته آدم درستو درمونی نیستم ولی از خانم فاطمه زهرا طلب کمک کردم ...بامید خدا...

یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 37 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33