19بهمن

ساخت وبلاگ

اول هفته یه تصمیمی داشتم  برای امروز واونم اینکه چمدونمو ببندمو برم وان برای سه روز البته با تور .دلیل اول نرفتنم اینه که تو اتوبوس نمیتونم بشینم. دلیل دومم هم این بود که راحت باید 1و500 خرج میکردم .چون امکان نداشت که بدون کادو و خرید برگردم.البته دلیل سومشم این بود که حس رفتنو نتونستم ایجادکنم!!پریروز بود بعد از کار که ساعت 3 تموم شدم رفتم یه فروشگاه بزرگی سر زدم و این دفعه گیر دادم به مارک لیمون ( وسایل اشپزخونه) .قیمتها رو مقایسه کردم قشنگ  .یه جایی نزدیک محل کارم گفتش یه تومن . رفتم همون فروشگاه سه طبقه گفتش 950 تومن.یخچال الکترو استیل رو 990 تومن گفت که واقعا شاخ درآوردم.خلاصه دیروزم با زهرا بودم و  رفتیم یه جای همیشگی که همیشه برای تشکر از خودم! میرم اونجا پیتزا سفارش میدم. باهم کلی گپ زدیم و نشستیم پیتزا میل کردیم.بعدش رفتیم شیخ تپه و وارد اولین مغازه که شدم (انگاری هدایتم کردن) درست رفتم سراغ یه نیم بوت که همرنگ کیف جدیدم بود! یادمه مریم گفت یه نیم بوت همرنگش بخر تا ست بشه گفتم از کجا پیدا  کنم با این سایزی که من دارم! گفتش 120 تا! مثلا حراجیه هااا...تا پوشیدمش قالب پام شد.ازون 36 های قالب کوچیک بود ...(سایز پام هم لو رفت) خلاصه گفتم برای حراجی بیشتر از100 نمیدن!!کلی چونه که چون زهرا باهام بود فکم باز شده بود برای چونه (اهل چونه نیستم)  ، گفتش115 تا وسلام!بابا انصاف کنید.خلاصه گفتم من که ماشالاه کل خیامو گشتم وامسال یه جفت کفش اندازه پام پیدا نشد .دیگه مجبوریه .سایز پام هم تا ابدالدهر همین خاهد بود.کارت مونم که موجودی داره .به مبارکی خریدم.یعنی دارم ذخیره سازی پوتین میکنم!! قشنگ بود دیگه .ولخرجی  نکنیم چیکار کنیم.خداروشکررر.کلی گشتیم برای لباس وپارچه . وفقط یه لباس نقره ای به چشمم خورد که سایز من بود وخیلی باشکوه!! یعنی مغازه  باز بود میگرفتمش!!!زهرا هم چیزی نخرید.یعنی گفتش فقط دارم قیمت میکنم ببینم خودم بدوزم یا لباس آماده بخرم...ازونجا هم که بای بای کردم بازهرا .گفتم یه سر به فروشگاه نزدیک خونه بزنم .ازونم قیمت مارک لیمون بپرسم.اونم در نهایت ناباوری  گفتش 800 تا درمیاد.فک کنم 37 پارچه بود پلاستیکای اشپزخونه واسه همون.ولی نظرم به 800 تومنی مساعد تر هستش.رنگ گلبهی میگیرم .اینو هم بندازم هفته دیگه با ننه ام برم .اونم پسند کنه ولی واقعا خوشرنگه .ننه ام که استقبال میکنه بذار منم بخرم تا افکارش رو همون حرف خودش بمونه بامید خدااا.امروز هم ترکیه ( وان ) رو بیخیال شدیم .و واقعا نیاز داشتم از محل کار بزنم بیرون.گفته بودم کار دارم وباید ساعت11 برم.یه مقدار از کارارو انجام دادم و یازده رو رد شده بود .تعطیل کردم.زنگیدم به خانوم محمدی که قرار داشتیم باهم.دیدم تازه از خاب بیدارشده .دوتا نون سنگک گرفتم از اخرای همون خیابونی که  واحدم اونجاس.یه خیابون با واحد خانوم محمدی فاصله دارم.ماشینو که داشتم پارک میکردم.دیدم یه نون خشکی سرشو کرده تو سطل اشغالا..خدا بهشون رحم کنه .یه تیکه از نونو که گرم بودو کندمو و رفتم جلو گفتم نون تازه اس هااا.بفرما..رفتم بالا اون صبحونه خورد منم ناهار!!!خخخخخخ.یه لحظه از اقای دکتر همسایه اش حرفید گفتم چه خوب .امروز حتما باید بریم ملاقات اقای مددی .دیشب باز خابشو دیدم .بیشتراز دوماهه که افتاده تو چاله اب وفاضلاب و نه به هوش میاد بیچاره و نه پیرمرد به اون سن و سال تکلیفش معلوم نیست.خلاصه این اقای دکتر لطف کرد  وخارج از وقت ملاقات مارو برد بخش.از سی سی یو درومده بود.بدو بدو رفتیم بالا .دیدم تا منو دید شناخت.با لب خونی متوجه میشه حرف آدمو.گفتم امیدت  بخدا باشه .خوب میشی .نمیتونست راحت نفس بکشه .گفتم به خودت فشار نیار  تا راحت نفس بکشی.گریه ام گرفت. اومدم بیرون.خدا به اون رحم کنه .شفاش بده ان شالاه.خدا هیشکی رو زمین گیر نکنه (آمین)  .از اقای دکتر کلی تشکر کردیم.لطف کرد .مسیر نزدیک بود رسوندیمش.وکلی تشکر و سرسلامتی. برگشتیم خونه و وضو گرفتیم و رفتیم زیارت (آقاقبری) .یه دور زدیم ماشینو پارک کردیم.رفتیم شمع روشن کردیم .داخل هم رفتیم برای زیارت.این اقایی که قبرش زیارتگاه شده آقا عرب باغی هستش.من  از دعای اون حاجت گرفتم...کلی دعا و اینا .نذر هم کردم بازم. واینکه روز خیلی خوبی بود ..هم زیارت شد هم عیادت ... واقعا خیلی خسته ام .شکرش باشه .خدایا به بزرگی خودت یه برفی بفرست .درسته صاحب مصلحتی ما کی باشیم.ولی سال دیگه هی زر زر میکنن که اب نداریم! اینم یه چوب میشه که بزنن سرملت...باز کوهها برف باشه میره پشت سدهاو بهونه ها( واسه  ملتی که پیشرفتی ندارن تو گذران زندگیشون) کم میشه .الهی بامید خوددت .

یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 68 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 8:56