یادداشتهای روزانه

ساخت وبلاگ
دیروز سر ظهری حتما باید میرفتم سراغ پدرم .یه تاریخی هست اینروزا که گمشدنش همین روزا بود تقریبا 33 سال پیش.حس اینکه چی به سرش آورده بودنو داشت منو خفه میکرد.اینکه دقیقا فهمیدم چی به سرش آوردن هم بیشتر یادداشتهای روزانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 74 تاريخ : جمعه 5 بهمن 1397 ساعت: 5:18

دارم برای هفت سین ، سفارش خوک میدم!!خخخخخ.دوتا خوک خوشجل زن و مرد .دیروز کلی مهمون داشتم.ماهان اومد .خاهرم اومد.بعدش همه اومدن . منم غذام کم بود .نمیخاستن شام بمونن. گفتم برای تبرک واسه هرکدوم یه مقدا یادداشتهای روزانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 50 تاريخ : جمعه 5 بهمن 1397 ساعت: 5:18

دیروز با خودم قرار گذاشته بودم که حتما باید برم زیارت.(آقاقبری) غذامو که خوردم .بدو بدو وضو گرفتم و با اژانس رفتم . حوصله رانندگی نداشتم. کلی زن جمع شده بودن برای غیبتهای خونوادگی که تمرکزمو ازدست داد یادداشتهای روزانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 45 تاريخ : جمعه 5 بهمن 1397 ساعت: 5:18

همیشه خداباید شاکر باشم...این حس رو نباید از خودم دور کنم.این عین آرامش میمونه.باید خدامو شکر کنم که روزای پرتجربه ای گذروندم و درحال گذروندنش هستم... اینکه  فقط امیدم خداس برام کافیه. اینکه خدا دستمو یادداشتهای روزانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 52 تاريخ : جمعه 16 آذر 1397 ساعت: 16:25

من دیگه رسما با این پیشی کوچولو دوست شدم ! دیروز داشتم دنبالش میگشتم دیدم از خونه همسایه روبرویی که یه زن و شوهر هستن داره درمیاد! پیشتوک نازیه .اصلا صدا مدا نداره فقط بغل میخاد!خانومه باهام یکم خوش و یادداشتهای روزانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 84 تاريخ : جمعه 16 آذر 1397 ساعت: 16:25

میخام بگم که یه سال گذشت  ازونروزی که ننه ام با کلی فحش و بی احترامی مجبورم کرد ازخونه بذارم و بیام تو همین خونه ای که فقط دو تیکه موکت کهنه داشت تو اتاقاش. فکرم به هم میریزه اون شب چطوری زدم از خونه بیرون. خیلی سخت بود خیلی...اهمیتی براش نداشتم چون اصلا سراغمو نگرفت.....اون چند روز خیلی سخت و وحشتناک بود. همش دنبال گریه وزاری بودم .همش دنبال دلیل میگشتم که یادداشتهای روزانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 57 تاريخ : پنجشنبه 21 تير 1397 ساعت: 14:01

دیروز سردرد بدی داشتم .هوا خیلی خیلی گرمه.همش اب و روغن قاطی میکنم.عصری مریم زنگید .یکم با اون حرفیدم  .تی وی نیگا کردم که زهرا زنگید ...شام سبک خوردم ...بعد شام خاله کوچیکه زنگید..دیدم سردردم تموم نمیشه .تا دیر وقت نتونستم بخابم.وحشتناکه این گرما .بقولی سرد میشه مینالیم.گرم میشه مینالیم...داشتم حساب  کتاب میکردم که احتمالا نتونم مبل وتخت بگیرم.چون چشمم به ا یادداشتهای روزانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 71 تاريخ : پنجشنبه 21 تير 1397 ساعت: 14:01

دیروز صبحی واقعا حالم بد  بود و فقط تونستم با ناپروکسن500 صداهای اضافیمو خفه کنم.حتی پام گرفته بود و لی خب مجبور بودم بشینم وکارامو انجام بدم. یه لحظه دیدم مامانم داره میاد .میخاست بره بانک .یکم نشستیم حرفیدیم . یه دونه انگشتر طلا دارم که همیشه پیشمه.گفتم حساب کتابام اگه تااخر ماه جور درنیاد باید اینو بفروشم .اگه کارات تموم شد اینو یه قیمت بکن .1500 دربیاد ک یادداشتهای روزانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 67 تاريخ : پنجشنبه 21 تير 1397 ساعت: 14:01

دوشنبه 9 بهمن 1396 بارندگی دیروز باعث شده هم کوهها برف داشته باشن.خداشکرت....دیروز صبحی هم دیگه نتونستم ماشین ببرم باخودم.لباسای گرمتر پوشیدمو . با طمانینه حرکت کردم به سمت اولین میدون که نزدیکمونه .ولی واقعا  پیاده روی یهوویی بود که کمر درد شدم.شایدم کفشامو عوض کرده بودم ، ازون بود.خلاصه با اولین اتوبوس روانه شدیم به سمت محل کار.ان شالاه خداوند به لطف و کرم و امید خودش؛  امسال هم نعما=ت  برف وبارونو زیاد کنه تا از این نعمت بهره ببریم.سرظهری رییس گفت صبرکن من برسونمت .تا دم در خونه رسوند و ازون طرف دیدم علی وماهان دارن میان.قوبونش برم یه لحظه هم دست بردار نیست که میخاد بیاد خونه عزیزش...شکر خدا ظهر میان .شب میان .محمد هم حس میکنم خیلی دوس داره زیاد رفت و آمد کنه.اون شب موقع رفتن اوریا رو برده بغل مامان میگه خداحافظی کن بریم.نمیدونم چی تو دلشه ولی هر چی هست خیره .همش دوس داره بچه هاش بیان ماهارو ببینن.ان شالاه خیره .مستاجر منم هنوز ج نداده بهم .منم اس ام اس زده گفتم یه وقت یادش نره!میگه طرف بهمون خبر نداده .اگر خبری داد حتما بهتون میگم.بهرحال من حقیقتش کاری ندارم به طرف و اینا ..ان شالاه خوش وخرم باشن .من خونمو میخام  فقط.روی تصمیم خودم مصر هستم .اول بهار باشه که سفره هفت سینمو میچینم تو خونه خود یادداشتهای روزانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 74 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 8:56

ناراحت شدم واقعا...ولی هرچه پیشاید خوشاید...میگه قرار ه بهم پول بدن اونم قولشوبرای اخر خرداد دادن!!منم تا اردیبهشت نهایت خونمو میخام..........................من خونمو میخاام.خدا جووووووووووووون.کمکم کن...من خونمو میخام.........خدایاااااااااااااااا...میترسم تا اخر خرداد منو بپیچونه!!!گفتم من برنامه ریزی دارم برای اخر اردیبهشت!!!.لطفا خونمو بهم پس بده.میخاستم اگه عید خالی بشه سفره هفت سین بچینم تووش.من نموخاممممممممممممممممممم...کلی برنامه ریزی کردم این بار.خدااااااااااااااااااا....دیگه نمیشه که به زور ملتو انداخت بیرون!!گفتم تو یه ماه مونده به من بگوووو.فقط خونه رو تحویل بده.کلی حساب کتاب کرده بودم هاااااااااااااا..حالا چیکار کنم....خوشی هامون بهم خورد.پیش خانوم محمدی داشتم بال درمیاوردم..کاش یارویی که ازش میحرفه زود حساب کتاب کنه باهاش .تا مام به مرادمون برسیم...داشتم بال بال میزدم هااا تو دلم.ظروف هفت سین داشتم انتخاب میکردم.....امید بخدا دیگه باید صبر کنیم..منتها سال جدید خونه جدید بیشتر میچسبید...خداجوون کارشو حل کن.ماهم به زندگیمون برسیم.رییس گیر سه  پیچ داده برای ضامن شدن به وامش!!اونروز استعلام کردن میگن این خانوم گردش حساب نداره ...خخخخخخخخ..ان شالاه جور نشه .به ما چه..راستش دروغ چرا نمیخام چک بدم..هرجور حمالی انجام میدم تو محل کارشومنتها این یه قلمو واقعا ته دلم راضی نیستم. یادداشتهای روزانه...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 79 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 8:56