6شهریور

ساخت وبلاگ

یادمه شنبه صبحی یه شماره ناشناس زنگید ! منم عادت ندارم جواب بدم  به اینجور شماره ها!ولی یهویی گفتم شاید ناشناس نباشه . اوین بود .یه خانومی بود یه زمانی باهاش ارتباط داشتم.طلاق گرفته بود .کرد مهاباده .خیلی با ادب و با کمالات.اون سالها که اومد ارومیه تقریبا یه سال طول نکشید ازدواج کرد با یه مردفرهنگی! چند وقت پیش هم از کمالات همسرش میگفت که تا دست بزن هم پیشرفت کرده ماشالاه!!راستش نگین خرافاتیم ! گفتم بخای برات دعای محبت بگیرم از دعانویسی که بهم معرفی کردن.گفتش اعتقاد ندارم. و اینا.خلاصه صبحی زنگیده بود و منو ارجح دونسته بود که ببینه.اومد حرفیدیم و منم یه مدته پیش فالگیر میرم.گفتم میخاای سریع بریم پیشش. خلاص مرخصی گرفتم . شدم دایه بهتر از مادر و رفتیم .یه مقدار ازینور و اونور حرفیدیم و اینا قرار شد براش دعا بگیرم .بازم گفت دست نگهدار راستش پول ندارم ! گفتم قرض میدم بهت تو ناراحتیت برطرف بشه .کلی تشکر و اینا و سرظهری از هم جداشدیم.شبش خاب دیدم دارم میرم مشهد....

دیروز هم عصری رفتم بانک و بعدش رفتم آپارتمان یه تیکه از کرکره ها مثل اینکه با موکت بر بریده باشن..با نخ وصله کردم یه جوری.از اپارتمان که درومدم  اوین زنگید !صداش به قدری ناراحت کننده بود که گفتم دارم میام !ازونور هم بنگاهی زنگید که مشتری هست .گفتم کلیدو از این یارو بگیرین من جای دوریم! برگشته میگه خانوم فلانی شما به من پیرمر د60 ساله اعتماد نداری!!به اون یارو کلیدارو دادی!! قطع کرد گوشیو!به شک افتادم گفتم مگه این یارو هیئت مدیره چشه !من شک برم داشت ... خلاصه  حرفای خاله زنکی بود و منم خاله زنکی حرفیدم.!زنگیدم به هیمن یارویی که ننه ام دستور دادکلید بدم بهش!میگه من فلانی ام میگه نشناختم کدوم آپارتمان!!حالا شناخته میگم کلیدارو بدین بنگاهی بیان خونه رو ببینن.میگه من اجارش دادم دیگه!!!گفتم چی! پس چرا من درجریان نیستم !میگه به داییتون گفتم اونم گفت عیبی نداره !!!گفتم احترام داییم سرجاش ولی خونه ماله منه! ازدهنش حس میکنم پرید که بیعانه دادن!!حالا میگم کی هستند!دوتا پسرن!!مجرد!!گفت تو مطمئنی هیئت مدیره ای!!!پارسال برامن آبرو نذاشتن! تو اجارش دادی به دوتا پسرمجرد.میگه آدما باهم کی نیستن که!!گفتم باندازه کافی توهین شنیدم به دختر مجرد هم اجاره نمیدم!!اعصابم بقدری بهم ریخت یعنی اگه بیعانه گرفتنشو تایید میکرد میرفتم جرش میدادم!!یکی نیس بگه من این وسط چه گوهیم اخه .این یارو با داییم تصمیمشونو گرفتن!!داییم چقدر زحمت کشیده از روز جمعه به من اطلاع داده!!!خلاصه رفتم  دنبال اوین .و یکم از دردامون گفتیم و اخرش گفت سلماز واقعا آروم شدم .که اومدی دنبالم.به همسر محترم گفته پول بده میخام برم مهاباد .گفته باید از دست نوشته بگیرم که بهت پول دادم!! زنگیده به 110 !! و فامیل و ملت !!مردم48 ساله که بیایین مشکل داریم ما!! دیشب هم تو خاب دیدم رفتم مکه!!!اصلا باورم نمیشد .اگه یادم مونده باشه چادر سفید هم سرم داشتم و لباسم سفید بود... امروز صبح هم به سرم زد بعد از شوننصدبار زنگیدن به این یارو .کلیدارو ازش گرفتم.جواب تلفن رو هم نمیده .یعنی فقط میخاستم توهینای این یه سال اجاره دادنو بذار تو کاسه اش !!که جوابمو نداد.فک کنم اگر زنگ نمیزدم باید میرفتنم میدیم ملت  اجاره دادن!!!!و خونه مسکونی شده!!ما هم این وسط قاقیم!! اونوقت ننه  من به دختر35 سالش که از شیکم خودش درومده اعتماد نداره و لی به پیشنهاد برادرش اعتماد میکنه  وکلیدای خونمو تحویل ملتی میدیم که نمیشناسیم!!من  حقیقتش نمیخاام با این ملت مجتمع نشین هم کلام بشن!!!یه جای پرجمعیته و همشون مثه کرم دنبال سوراخن با عرض معذرت!!!رو بدی باید تموم سوراخ سنبه هاتو بررسی کنن!!!ولی ننه ام میگه نه بذار زود اجارش کنن!!فقط ننه ام نفهمه کلیدارو گرفتم ازین یارو .اگه کلاغا راپرت ندن خوب میشه ...به جهنم که اجاره نمیره .تازه اونایی هم که دیروز اومده بودن میگفتم کمددیواری نداره!!یکی هم میاد میگه هود نداره!!!یکی میگه کابینتاش خوب نیست!!یکی میگه رنگ پذیرایی خوب نیست !!یکی هم میگه سرامیکا باد کرده !!!نشتی پیدا میکنه !!وسلام علیکم ورحمه اله....

یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : شهریور, نویسنده : 9soly618 بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1396 ساعت: 21:43