21مرداد

ساخت وبلاگ

هفته پیش سرمو تو نمایشگاه مطبوعات گرم کردم .یه چندروزی بهونه کردم رفتم همکارا رو دیدم.با خانوم محمدی هی میخام گرم نگیرم میبینم نمیشه .میادسمت من.از ارتباطم هم با مهدی زیاد بهش نمیگم .یه حمید عزیز تو این وبلاگ بهم سرمیزد که همیشه دعای سرسلامتی و خوشیش  از ته دلمه. اگه یادم باشه گفته بود آدم نباید از زندگیش به احدالناسی بگه.وقتی اعتماد میکنی ابراز همدردی میکنی اخرش خوب تموم نمیشه همیشه ملت دوس دارن سرک بکشن تو زندگیت.حالا شکر خدا مشکلش با هیئت مدیرشون هم حل شد و اینا.با همسریشم ارتباطش خوبه.ولی آدم بعدن میفهمه نباید دردشو حرفشو به کسی بگه.البته خودش میگه این همه استرس از تنهاایی هستش.ولی بنظرمن  اگه ادم بره دنبال کارو بار دیگه وقت نمیشه به تنهایی و استرس فک کنه.هفته پیش شنبه بود ناراحت همین دادگاه و تمدید نشدن قراردادش بود که واقعا یه اشکایی پشت تلفن ریخت که فقط تونستم سریع مانتو تنم کنم و اژانس بکیرم و برم خونه اش.گفتم واقعا زن به این گندگی به نظذ من باید خجالت بکشی که این همه گریه میکنی .مکلات هست برای همه .ولی باگریه حل نمیشه که تازه تو چندین ساله تنها زندگی میکنی دیگه باید این بچه بازیا درنیاری.اصلا تعجب کردم به کارش.دیدم ولی واقعا تنهاس و چون سرکار نمیره همش استرس و فکرو خیال برش میداره! منتها حس کردم من باهاش یک فرقایی دارم .من هنوز میخام مستقل بشم وباید اشک تمساح بریزم .باید دلخوری بکشم و استرس بهم بدن خونواده عزیزم! ولی اون دیگه بیشتر از 15 ساله تنهایی سرکرده وبنظرم کار اون درمورد من میتونست صدق داشته باشه(گریه وزاری هاشو میگم) ولی اون باید روحیش قوی تر باشه ..البته هرکسی یه اخلاقی داره ..اونروز سرصبحی زنگید حس کردم مثه یه دوستی داشتم به اسم نسرین اونم تنها زندگی میکنه ،میخاد همه حسای منفیشو بریزه  بیرون.من دوس دارم دلداری بدم ولی انرژی منفی به کسی وارد نمیکنم.هرکسی زندگی خودشو داره.البته بماند انبساط خاطر هست ولی بیشتر اوقات فراغتشو میخاد پرکنه که من خوشم نمیاد.حالا ...میگم که خونم اجاره نمیره .میگه خب دلت راضی نیس.راست میگه واقعا ،قلبا راضی نیستم.امروز میخاستم عصری برم یه سربزنم ببینم فیش برق اومده یا نه.که دیدم هیئت مدیره زنگید گفتش مشتری داره واحدت..انگاری دارن دلمو میکنن وقتی حرف مستاجر میشه.دست خودم نیس.یعنی میخام مثه وحشیا باز بپرم به ننه ام و بگم اخه لامصب !چه فررقی بین امسال و سال دیگه هست! اخلاق گند من یا تو میخاد عوض شه.تصمیماتمون عوض شه !فکرمون ،دیدمون  تغییر کنه! .بازم مشتری اومد داخل واحد و یکم پرید رو سرامیکای ترک برداشته و شماره گرفت و رفت.یعنی  میدونم تنها بهونه همینه  که اجاره نمیره..وواقعا دلم راضی نیست کسی بیاد توش بشینه.. به ننه ام رفت سمت یه مرکز خرید و یکم چیز میز خریدم برا خودم .اونم الیاف و پارچه خرید برا درست کردن بالش.منم هرچی خرید کارت کشیدم..چون واقعا نمیخام دیگه نقد بدم دستش و داستانهای همیشگی پیش بیاد.راستش منتظرم یه بل بشووی دیگه راه بیوفته چون ننه من همیشه نقددوس داره ! که منم دوباره برای بار دوم باند شم برم و این دفعه خودم تف کنم تو صورت خودم و بگم بتمرگ کارای خودتو انجام بده! منتها باید اون روشو سریعتر دوباره نشون بده! بالاخره اخلاقش اینه دیگه ! عوض که نخاهد شد...یه توهین قشنگتره دیگه خاهد گفت..ننه منه من میدونم.گفتم بریم ست قابلمه واینا قیمت کنیم میخام یه چیزایی بگیرم.یه چندتا ست قیمت کردیم وگفتش طرف خودمون قیمت مناسب هم داره .تو ماشینم گفتم یخچال و چیزای بزرگ خریدن جا میخاد تازه ازینجا ببر اونجا میشه دوتا کار.لوازم برقی کوچیکو میخرم//مثه چرخ گوشتو وجارو برقی و اینا وگفتم سال  به سال همه چی گرون میشه الان با یه تومن میشه یه مبل ترتمیز گرفت..چون خیلی جاها قیمت زدن و حساب کتاب کردم.فقط از ته دل میگم: امیدم اینه  اون خونه اجاره نره ....فقط همین ...من ارزو دارم من تصمیم دارم برای زندگی .دیروز به مهدی میگم خاله منم درس خونده مثلا میگه به حرف ننه ات گوش بده تو هوز بچه ای!!!گفت ماشالاه فکر همه تون یه چیزه .اونم تحکم!!مهدی ناراحت شده میکه چه ربطی به درس خوندن داره..اونم ناراحت کردم...خدااا میخاام داد بزنم تا بدونی ومیدونی چی تو دلمه...فقط به بزرگی خودت این خونه منو بذار متروکه بمونه...امیدم به خودته فقط...من تحکمو نمیپذیرم...من برای دنیا اومدنم و مردنم اختیاری ندارم ولی برای زندگی کردن باید مختار باشم..الهی بامید خودت

یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : مرداد, نویسنده : 9soly618 بازدید : 58 تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1396 ساعت: 21:29