26مرداد

ساخت وبلاگ

مستاجر قرار بود دیروز مبلغ رهن رو به حسابم واریز کنه و بریم بنگاه کلیدارو تحویل بدم و باقی ماجرا .منم دیدم تلفن هنوز وصل نشده مجبور شدم دوباره برم دفتر پیشخوان .نگو یارو فک کرده من پرداخت نکردم فیشو مسدود شده .که متوجه شدن مسدود شخصی انجام دادم خط تلفنو.که اونم موند برای شنبه کاراش انجام بشه .مستاجر هم دیروز صبح زنگید که من نتونستم از بانک پول بگیرم .همه پولاشو (عقل کل هست مثه من انگار!!) برده گذاشته موسسه ثامن الائمه ! ویهویی دیده بانک جمع کرده البته مسخرش نمیکنم هاا اما پیشامدو نمیشه کاریش کرد.100 میلیون گذاشته تو بانک! واونم یه شبه درشو بستن و میگه قرار شده ماهی 10 تومن بهم پول بدن..خدا نصیب گرگ بیابون هم نکنه .حالا فرض کن این پول مال یه بازنشسته بود یا نه اصلا یه پیرمرد یا پیرزن که همه زندگیشونو فروخته بودن تا ماهیانه داشته باشن!!بهرحال بگذریم که همه مون از یه جایی خوردیم.یکی از بانک یکی هم مثه من که احمق بازی دراوردم واز 15 تومن تونستم فقط به 5 میلیونم برسم..به احدالناسی اعتماد نیست وقتی حرف پول میاد وسط! خداشاهده...باز این مهندس شهرداری هستش که کارمنده و اموراتش میگذره که 100 تومنو گذاشته بانک.بالاخره قرار بر امروز بود که بنظرم بازم نتونسته پول بگیره از بانک.میگه هرکی سروصدا میکنه مستقیم کلانتری میاد میبرتش! ! حالا خدا به همه مون کمک کنه.چه دارا  ،چه ندار...ندار که تموم شده رفته بیچاره ..همه داراها هم بقولی نمیشه گفت کی به کیه !  خلاصه خبر نیامد که نیامد..هی میخام بندازم به دلم که خدا هم راضی نیست چون من راضی نیستم.بعدش میگم خاهشن خفه شو ببینیم چی پیش میاد.امیدم بخدااس.یه 500 تومنی بیعانه داده یارو .حالا شنبه معلوم میشه تکلیفش بابانک.بعدش میگم یه چند وقتی هم بااین کله کله بزنیم تا پاییز بشه دیگه پرونده اجاره دادنو ببندیم .بعدش میگم   خودم که نمیتونم برم خونه خودم.بذار ببینیم چی میشه .ضرر مالی هم بکنم فوقش 6 میلیون از دست میدم ازبابت اجاره یه سالش...منتها تو قرعه کشی که شرکت کردم  6 میلیونو دارم بدست میارم.ماهی 300 تومن میدم تا اخر سال 97.. برام توفیری نمیکنه چون به لطف خدا دارم پس انداز میکنم شکرش باشه .امید م فقط بخدااس که سفره لطف و محبتشو بیشتر از اونی که فکر میکردم باز گذاشته.حساب کتابام روبراهه .فقط باید صبر کنم .یعنی اگه زر زر نمیکرد ننه ام الان خونه تکمیل بود از نظر تغییرات و تعمیرات...(میگن کار خوبه خدا درستش کنه.)  طیق فرموده ننه ام هم دیگه پول لازم نداره منم سعی میکنم قلک بازی درنیارم و هی نقد نقد ندم که فردا تف کنه تو صورتم و بگه وظیفه ات هستش!!والاه...حقیقت زندگی من اینه.خرید اینا میکنم و چون مستاجرش اومده پول لازم نداره منم پول نمیدم بهش...خودش گفت نمیخاام..بعدش اینکه زینگولاش تموم شده انگار .هی ساعت و دقیقه نمیگیره واسم .البته ترک عادت موجب مرض است! یه همچین جمله ای داره بنظرم... یا شوهررر با اسب سفید باید بیاد منو ببره به فلاکت بنشونه تا خلاص شم و یا اینکه بقول خودش رحمت ایزدیش میتونه منو به خوشگذرونی بندازه!!اخه میگفت بذار من سرمو بذارم زمین برو هرکاری میخاای بکن!!!انگاری حالا که زنده اس دارم چه غلطی میکنم که بعداز مردنش بخام چه غلطی بکنم .همه حرفاش مربوط میشه بهتفکرات  سال 1300 !!!ملت دارن باوجود پدرو مادر عیش و نوشی راه میندازن (البته همه رو نمیگم هااا...ببخشید) ما داریم با بی پدری دنبال سقف و 4دیواری قسط و بدهی بالا میاریم میشیم عیاش!!!دیگه اینکه خانوم محمدی چند روز هی میزنگید دفتر ..منم فقط قدرت نفس کشیدن دارم اونجا...هی میگه اداره پول نمیده قراردادمو تمدید نمکینه دارم از پس انداز خرج میکنم .و ازین جور بحثا .هی ندارم ندارم میکنه .واینکه همسریش برگشته و خوشحاله ...و منم اونقدر کار دارم که قدرت حرف زدن ندارم اصلا...امروز خوشحال بودم که کارای یه روزنامه رو انجام دادیم و یکیشم موند که بقیه کاراشو تا امشب ارسال کنم از خونه..دیگه تعطیل معطیل و همه چی شده جزو کار...میگم شکر خدا روزا خیلی زود میگذره ..واینکه بخاطر کارای زیاد دفتر سعی میکنم صبوری بکنم چون اگه عصبانی بشم نمیتونم کار کنم و زندگیم بهم میریزه ..فقط چیزی نمیگم و یادم میندازم که باید شکر خداا کنم که باهمه کارای زیادی که دارم سرمو گرم میکنم و یه حقوقی میگیرم و پس انداز میکنم .شکر داره واقعا .چون ماشالاه نه تفریح داریم نه خوشی ..روزامونو اینجوری میگذرونیم .امید بخداا که هواسش بهم هست و بامید خودش مصلحتش برام خیلی کارگشاس...شکرش باشه ...صبوری لازمه برای هرکاری..کاری که خداجورش کنه ، دیگه مو لای درزش هم نخاهد رفت ..شکررر.یه جورایی حس میکنم  خانوم محمدی اخلاقش با من میفرقه .خیلی پراز استرسه .و چندروزی که میومد نمایشگاه یکی از همسایه هاشو میاورد...میگه همه این استرسها و ناراحتی ها از تنهاییه ..ولی من برعکس اون تنهایی رو دوس دارم .چون الانشم که نشستم  خونه ننه ام ،تنها محسوب میشم.به نظرم میخاد یکی همراهش باشه ...یا شاید من اینجوری فک میکنم .مشکلات هست ولی میگه کاش یکی همراهم بود و بهم کمک میکرد.نیدونم....میگه تو هم اینجوری میشی...ولی من از نظر این مورد خیلی میفرقم باهاش...شاید تو شرایطش نیستم اینجوری میگم...خدا عالمه...دیروز هم با همه اینکه حالم خوب نبود ،مهدی گفته بود بیا ناهارو باهم باشیم و منم نه نگفتم.راستش حس کردم منم میخام با مهدی باشم .ولی نمیدونم چرا برای من همه چیز تصورش خوبه...اینکه هیچ حسی ازش ندارم میتونم بگم 90 درصد شده .شایدم بیشتر .گاها میگم دوس داشتن هم خوبه هااا!!بعدش میکم بتمرگ و حرف نزن ...باندازه کافی سرت اومده ..مهدی هم یه موجود خیلی خیلی عادی شده برام...میخام بعد اجاره خونه 2 میلیونشو بدم ولی بعدن یه حسی میگه وقتی اون خانومم و این خانومم (یعنی من) میکنه پیشم .بهتره حرف اضافی نزنم .البته به اون پول نیازی ندارم هااا.فقط راستش میخاستم جنمشو ببینم که دیدم دستمو گرفت دوماه پیش..گاها میگم بیخودی خودمو معذب نکنم .بعدش میگم حالا که میگه نمیخام بمونه زمستون ازت میگیرم بهتره چیزی نگم .البته قضیه تیغ زدن و اینا نیستااا...منتها میگم بذار خودش بخاد...بعدشم میگم  پول مهدی رو لازم ندارم من قصدم یه چیز دیگه بود...خودشم دیدم اون دفعه نخاست خورد خورد بدم .گفتم پس زمستون بهت پس میدم و اینا...مهدی رو برای گاهی وقتها میخام راستش !!البته مثه همه آدمهایی که منو گاهی وقتا خاستن ! که مهدی هم جزو اوناست...برای همین میگم حرفی حدیثی چیزی نگم که باز بهم بپریم.چون واقعا دیگه اعصاب ندارم..قبلنا دوس داشتم بهم توجه کنه ..بیشتر باهم باشیم جه میدونم مثه جوونا بریم دور دورررر!!! الان دیگه حسی ندارم  که بخام گله بکنم ازش.بعدشم میگم فعلا سکوت و سکووووت و سکوووت و البته صبرررررررررررر بسیار لازمه .تا نیروی خودمو به دست بیارم و تقویتش کنم .من برای خاطر خودم میخام مستقل بشم .برای خاطر هیچ موجود زنده ای قصد استقلال ندارم.چون روال زندگی من این بوده و این هست و همین خاهد بود..من از سال 90 هستش که تصمیم اینه .نمیخام درگیر زندگی مشترک بشم.واقعا 180 درجه زندگیم تغییر میکنه و منم نمیخام منابع مادی و مالی و معنوی و ... رو که دارم از دست بدم تو زندگی...به الانم خیلی راضیم .واقعا ازته دل میگم...الان منطق من حکم میکنه نه احساسم ...فقط دوست دارم بتونم یه سال دیگه زنده باشم و ببینم که بعداز 7 سال به خاسته ام رسیدم..و خونمو چنان زرق و برقیش کردم که خدامیدونه..ارزوی بعدیم هم که گفتم تعویض ماشینمه به امید خدااا.البته اونم چندسالی صبر و پول لازم داره .شاید و ان شالاه بامید خدا منو تا 1400 به خاسته دومم  هم برسونه..خخخخخخخخخخخخخخخخ بعدش یه دونه سگ خوشجل میگیرم تا باهم زندگی کنیم !!!!خخخخخخخخخخخخخخخ...لطفا نخندین بهم . مغزم ارور داده شاید!!!خدایااااااااااااااااا به حق همه روزای عزیزت همه آدمهای روی  زمینت ، به حق همه لطف و نعمت و عنایت و توجهت ؛ کمکم کن ....خدایا کارگشایی همه هستی به دست خودته ... من به نیروی لایزالت ایمان دارم ...کمکم کن....

یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : مرداد, نویسنده : 9soly618 بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1396 ساعت: 21:29