27 خرداد

ساخت وبلاگ

شنبه 27 خرداد 1396

جمعه بهمون واقعا خوش گذشت .شکرخدا باشه ...صبح زود بیدار شدم با خودم گفتم امروز یعنی جمعه اس.آخ جوون.پس بخابم !! یه ساعت نگذشته بود از خاب خوشم که خاله زنگید.قرارمون رفتن به روستابود و استنشاق هوای تمیز اخرین جمعه از فصل بهار..خلاصه خاله از خاب پروندمون و بیدارشدیم .خداروشکرش باشه با اون همه امپول وسرم که 5 شنبه نوش جوون کرده بودم .حالم عوض شده بود.تا آماده شدیم .خانوم محمدی اس داد .بیا نت! یعنی به نظرم فقط راه ارتباطیمون نت هستش فقط! مثه دوست پسر ،دخترا که میخاان هزینه شون زیاد نشه .حالا اینکه گفتش  دیگه باهات قرار نمیذارم !شک من برطرف شد !نکنه حکم دوس پسرو دارم!بماااند ( که دلم ازش زده شد،ملت انتظاری که از شوهرش داره رو ازمن میخاد) .(البته اگه اشتباه نکنم ) راستش من خودم راه ارتباطیمونو قطع نکردم .اینم بگذرد.ج دادم که دارم میرم بیرون .نمیتونم بیام نت.گفتش امروز بیا شله زردو درس کنیم .منم گفتم نمیخاد باعث زحمته .رفته بود خونه خودش و آب واحدو وصل کردن هیئت مدیره .گفتش پس بیا ببر وسایلاتو .گفتم یه روزی سرظهری میام میگیرم .بذار یه گوشه کناری.ممنونم.منم رگ کلفتی دارم هاا.یه چیزی بهم بربخوره یه مقدار سخته براام.وقتی میام دردو دل میکنم انتظار ندارم بعدش بکوبن تو سرم!حالا بیان بگن تو محل کار یه تصمیم میگیر ی!خونه میرسی یه تصمیم دیگه .(چون بهش درمورد ننه ام گفتم  واینکه برا بیرون رفتنم همش میپیچه بهم) دلیل نمیشه که دختر جالبی بشم!.بیخیاال .( به دلم خوب  نمیوفته که دوباره برم صمیمی بشم باهاش..همین یه بار سردردم نشون داد که همه وقتی سالم و سرحالم و میرم دنبالشون ،خوبم) ولاغیرررر.حتی ننه ام! خلاصه شادو خوشحال با ننه ام و خاهرم رفتیم بسوی روستا .ناهارم با خودمون بردیم و درست کردیمو و خوردیمو کلی گفتیم و خندیدیم و کلی هم عکس باحال گرفتیم .الهی بازم شکرت.پارسال همین موقعها آقاجونم اومده بود به خاب ننه ام و حرف از احسان و نذری زده بود .امسالم همین طور..به دلم افتاده حتما منظورش منم .شله زردو میخاستم بپزم هاا ولی راستش خانوم محمدی از چشمم افتاد.مهدی میگه ان شالاه خونه خودت.ولی یه پولی انداختم برای کمک تو صندوق اوتیسمی هاا.نمیدونم آقاجوون چی میخاد بگه .کاش به خود من میگفت قوبونش برم...یعنی موقع رفتن به باغشون جاایی نبود که مثه ندید بدیدا عکس بندازیم هااا.رفتیم برگ مو چیدیم و خیلی هم عالی گشتیم وبرگشتنی رفتم یه دونه دیگه پنی سیلین نووش جون کردم تا تموم شه عفونت و اینا که هست....اومدم تلگرامو باز کردم ددیم چندتا گروه منو ادد کردن !! میگم خوبه یه دونه عکس خشجل انداختیم گذاشتیم اینجا هاااا.وگرنه این همه طالب مارو پیدا نمیکرد.خخخخخخخخخخخخخ..اخرشب هم یه لحظه دیدم ننه ام و شوهرش رفتن بالکن طبقه پایین و یه چایی باهم دارن بهم میزنن.خوبه که باهمن ولی فقط به من نپیچن خیلی عالی میشه .حالانگفتم مستاجر 5 میلیون 8 تیر ازم میخاد .چون میدونم شوهرش نظراتشو هی میخاد ارائه بده و بگه نده ! منتها مبلغو هم بدم ازش امضا میگیرم.از8 تیر تا 18 تیر همش 10 روز فاصله اس برای تخلیه واحد.. واینکه میخام کابینتای واحدو بگم بیارن طبقه پایین نصب کنن.به درد میخوره فقط سینک ظرفشویی و کابینتش یه مقدار ازبین رفته .حالا ببینیم چی میشه .شله زردم عطاشو به لقاش بخشیدیم.امید بخدااا .یه نذری دیگه میدم .الهی شکرررر.

یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 5:02