17 فروردین

ساخت وبلاگ
دیشب مامان گفتش صبح منو هم بیدارکن ،میخام برا آزمایش بدم.اصلا یادم نبود .حافظه بهم ریخته وفنا شده.داشتم آماده میشدم دیدم بیدار شده .رفتم ماشینو از پارکینگ در آوردم گفتم من ماشینو روشن کنم ؛تو هم بیا ؛منتظرم.تو راه دیدم هی کتف راستشو ماساژ میده !اخرش دیدم داره با گوشه روسریش اشکاشو پاک میکنه!خیلی با جدیت گفتم برا درد کتفت گریه میکنی! من  شبا نصف بدنم بی حس میشه!! کجای کاری! ما شاید به 58 سالگی هم نرسیم !اگرم برسیم دراز به دراز شده میرسیم!! اومدم دیدم به به ویندوز دفتر شده ویندوز 10!! بی سروصدا همه چی رو عوض کردن!بابا مسلمون من باید بگم این کوفتی باید چی داشته باشه !چی نداشته باشه!!چرا دل بخاهی کاری انجام میدین!یکم که چکش کردم دیدم تقریبا میشه باهاش کار کرد.یه منوهاایی که برا کار لازم دارم و هی گشتم .یه مقدار فرق کرده بود .احتمالا گیج زدم !!تلگرامو باز کردم یا خداااااااااا کانالام نیست!!دیدم زهرا پی ام داده : پروفایلتو سنگ قبر پدرت زدی ؛حتما دلت خیلی  برااش تنگ شده! نوشتم آره خیلی  وقته که دلم براش تنگ شده...گریه ام گرفت .چندوقت پیش دیدم که برای آقاجونم 10 تا گل رز خریدم وگذاشتم رو سنگ قبرش..یه جوری شدم ازینکه درست روز سالگردش نرفتم سر خاکش.البته یه روز بعد اون رفتیم همگی .امروز بعد کار رفتم تا همون 10 تا گل رز رو بخرم. از شانس تموم کرده بودن گل رز!!منم گفتم فقط گل رز میخاام!!رفت و بالاخره درست 10 شاخه ازینور اونور پیدا کرد و آورد.یه شاخه هم اشانتیون داد.گفتم شاید هفته دیگه حالم خوب نباشه .برای روز پدر نتونم بیام .برا بابابزرگ هم یه دسته گل صورتی گرفتم.قبر بابابزرگ دوره یکم .راستش اونجا خلوت تره گاهاوبراهمین میترسم راستش .ولی امروز تا ماشینو پارک کردم دیدم چندنفر هم اومدن و ماشیناشونو پارک کردنو درست رفتن همون قطعه !! نور به قبرشون بباره .همیشه ازشون میخاام برام دعا کنن.دعای پدر اونم بابایی که از دنیا رفته حتما بخاطر دخترش اجابت میشه .خدا خیلی بزرگه.یکمی هم به گلای رز آب دادم تا یکم بیشتر ترو تازه بمونن.آقاجووون به دعاهات احتیاج دارم...روز پدر رو هم تبریک گفتم بهشون.قوبونشون برم.

یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 52 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1396 ساعت: 16:43