30بهمن

ساخت وبلاگ
 پنج شنبه یه برفی دوباره شروع کرد به باریدن که دیگه نمیشد از کوچه ماشینو بیرون آورد بنابراین با دوپای کودکانه زدیم بیرون.شکرخدا اتوبوس منو یاری کرد تا تو سرما و برف نمونم...طبق روال کارامو انجام دادم  ورییس لطف کرد منو رسوند .ویه نیمساعت بعدش دیدم حقوق بهمن ماه رو برام واریز کرده.حقوق اقاجونم هم واریز شد همون روز.تقریبا 40 روز بود که ارایشگاه نرفته بودم !!تصمیم گرفتم با خاهری اونم بصورت یهویی بزنیم بیرون.اول بریم شمالی وبعدش ارایشگاه.خوب شد که گفتش وقت دارم ..ماهم پیاده رفتیم .تا پامونو ازخونه گذاشتیم بیرون برف شروع شد.البته نه زیاد ولی درحدی بود که ریملامون!! داشت اب میشد...عجب اشتباهی کردم..خوب شد باهم بودیم.هی همدیگرو نیگا میکردیم تاآبرومون !!نره!رفتیم به سمت مرکز خرید تو خیابون شمالی.یه مغازه ای هست تو تلگرام جنساشو میزنه وارزون و ارزونه ملت!!بیایین...من هم هرازکاهی میرم..قیمتاش مناسب مناسبه هااا ولی تبلیغات میکنن و به چشم میاد!هیچی نخریدم.ولی خب با همه نخریدنا 50 تومن پیاده شدیم تو اون یکی مغازه! !رفتیم ارایشگاه و اونقدر گرم بود هواش که موقع بیرون اومدنمن حس کردم سوار دربستی نشیم رو به فنامیریم..یه دربستی گرفتیم و بدوبدو سمت خونه اومدیم..علی برا شام دعوتمون کرده بود .ننه امو شوهرش هم برا عروسی پسرهمسایه ..اونا رفتن عروسی و شام.وماهم گفتیم فامیلای زن علی ، عادت دارن جلوی چششممون هم کونمونو بخورن!!! پس بهتره سرماخوردگی رو بهونه کنیم و بیخیا ل شیم ..اونقد خسته بودم که نفهمیدم کی صبح شد.ساعت 9 صبح دیدم در پذیرایی باز شد و نگو علی هستش هی یالاه یالاه میگه ..قوبونش برم برا ماهم سنگک خریده بود ...الهام میگه تو نون باگت میخاستی بخری هاا دیروز! میگن خب سنگک گذاشتن تو سفرمون دیگه .بزن تو رگ..نزدیک ظهر علی بازم زنگید که ناهارو بیایین .نگو فامیلای زنش هنوز اتراق کردن!! خلاصه دیدیم زحمت کشیده اومده دنبالمون .منم ناناسو از پارکینگ درنیاوردم و سریع شال و کلاه کردم و رفتم پایین..عمه های زنش  از تبریز اومده بودن.یکیش که تازگی به رحمت خدا رفته..خدابیامرزتش..دوتا عمه مسن و خیلی پیر داره که یه لحظه حس خوبی بهشون پیدا کردم..چقدر مهربون و با کمال .ازشون خوشم اومد...تا دست دادم موچ موچم کردن...خونگرم بودن..ومهربون..ولی فقط ماشالاه یه بند میحرفیدن و ازگذشته میگفتن.ننه عروس هماومده بود..تا رسیدم دیدم میخاد سالاد درست کنه که نذاشتم  .خودم رفتم تو کار سالاد درست کردن.ننه منم تا یه جایی کونش گرم میشه بلند شدنش با خدااس .هی میگن بشین و اونم ازجااش بلند نمیشه!!!این اخلاقشو دوس ندارم .دیدم اینا باز خاطراتشون شکوفا شده رفتم تو اتاق یه چرتی زدم.سردرد بدی داشتم میگرفتم که حل شد شکرخداا.ازونور هم خاله اومده بود رفتم دنبالش تا بیارمش خونه علی...روز خوبی بود.برگشتنی ماهان گفت باید برم خونه عزیز..باهامون اومد ونشست کارتون دید.امروز صبح هم ازپنجره بیرونو نیگا کردم و دیدم ماهو ستاره ها دیده میشن. بنزین اخراش بود .رفتم پمپ بنزین و اومدم سرکار و بعدش رفتم بانک تا به امید خداا 2 میلیون رو هم سپرده 6 ماهه کنم .ان شالاه ببینیم به خوشی و سلامتی نتایج خوبی داشته باشن این سپرده ها.. 5 شنبه هم مستاجر زنگید میگفت یکی از سرامیکای پذیرایی ترکیده و باد کرده .همونی که از زیرش لوله اب گرم رد میشه .نگرانم کرد با گفتن حتما لوله ترکیده..یکم درگیر شدم بعدش گفتم اگر زبونم لال لوله بترکه که همه جارو اب میبره ...تازه ازدیشب که اومده خونه همچین چیزی رو دیده ...نم و خیسی هم ندیده ازونجا..حالا بامید خدا فرض بذاریم که سرامیکه گرم و سرد کرده چون زیرش  لوله رد میشه..یه چندروزم اب اون منطقه قطع بوده ..ان شالاه چیز مهمی نباشه .امروزم میزنگم ببینم جریان چی شده...

یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 59 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33