2اسفند

ساخت وبلاگ
گاها یقین پیدا میکنم که نیروی  جسمانیم خیلی ضعیفه .چون فقط 12 ساعت یاکمتر میتونم سرپا بودن و فعالیت روزانه رو تحمل کنم.بقیه اش باید صرف خاب و استراحت بشه.دیروز تصمیم گرفتم سرظهری برم سالن ودیر برگردم خونه.شک کردم چرا ننه ام ز زنگیدنش نگرفته!! سرظهری خاله کوچیکش اومده بود به همراه دختر وسطی و نوه اش..دختر شیرینیه نوه اش ...دخترخاله وسطی هم تو بیمارستان کا رمیکنه .زندگی که خودش درست کرده واقعا با نظم و ترتیب خاصیه..حتی برای خونه اش چون گرافیک خونده یه دکوراسیونی بهم زده که بیا و ببین ...خیلی دوس دارم سلیقشو..با انرژی و نیروی خاصی تو وجودش داره .با همه جراحی و مشکلاتی که با شوهرش داره خیلی پرانرژیه شاید من بودم تا حالا باخته بودم و تموم شده بود!!بعد اینکه کارم تموم شد زنگیدم به این پسره مستاجر ..گفت خونه ایم و داریم درس میخونیم..گفتم برم ببینم چه بلایی سر پذیرایی اومده..تقریبا 5-6 تا شایدم بیشتر ،سرامیکایی که از زیرش لوله رد میشه باد کرده و ترک برداشته ...احتمال ترکیدگی لوله نیست..چون دراین صورت به قول اون یکی پسره باید رادیات کار نمیکرد .تازه اب هم همه جارو برمیداشت...نمیشه تخریب کرد سرامیکارو .اونم تو این موقع .باید صبر پیشه کنم ببینم اخرش چی میشه ..اگرم زبونم لال مشکلی پیش بیاد که باید کنده بشن سرامیکا..این 5 ماهم تموم بشه .میکنم ببینم اون زیر چه خبره...بامید خدا؛ گرم و سردکردن سرامیکا. میشه همچین علتی داشته باشه..خلاصه برگشتم خونه ودیدم به به همه جمعا و من کمم!! تا رسیدم خونه ..ننه ام میگه میخاستم زنگ بزنم هااااا!!دختر دانشجوش ساعت 7 ونیم شب اومده !!!اصلا نه یه زنگی نه چیزی!!!اای این کجااس !!کجا نیست وبا این سرماااا واینا ....دیروز حقوق از کارت کشیدم بیرون ..هنوز ندادم بهش!!درسته دارم شاید شاید یه فکراای ناجوری میکنم ولی این حق منه ...اگرم پولی بدم دارم لطف میکنم ...ولی بذار از عادت چندین سالش بیاد بیروون..اون که نمیخااد قبول کنه ..حق منو...بذار جنگای اخرمونو انجام بدیم ..راهی هستش که باید برم..ناحقی نمیکنم ..ازون چیزی که حق خودمه نمیتونم دفاع کنم...خداروشکررر از نظر مالی کوچکترین مشکلی نداریم...بقول خودش زیر من هم  پره و متقابلا زیر اون هم پره...فقط این پولو میخا د از من بگیره برا پس انداز..هزینه خوردو خوراکی ازمن نمیگیره!!!فقط چون حقشه میخاد پس انداز کنه..گذاشتم تو کمد تا امروز بهش بدم...برای بعد عید باید خودمو بیشتر جمع و جور کنم..خلاصه مهمونامون ناهارو که با ما بودن ..بقول خودشون کنگر خوردن لنگر انداختن ..یه خصوصیتشون به ننه ام رفته از بابت اینکه وقتی کونشون جایی گرم میشه بلند نمیشن..خداشاهده اونقدر خسته بودم ..یعنی نا نداشتم...ماشالاه اینا تو بیمارستان اکثرا سرپا هستن ..یه انرژی دارن که نگوووو.من فقط میخاستم برم دراز به دراز شم رو تخت...همش گله وشکایت بود که این فامیل اینو گفت اون فامیل این حرفوو زد..خوبه ما زیاد رفت و امد نداریم  با کسی..خیل بدم میاد ازین حرفای خاله زنکی که مربوط به زن و زوله ها میشه...همین که دوروبرمون ازینجور ادما نیست یا اگه باشه دیگه ارتباطی باهاشون نداریم..خیلی عالیه....ذهن درگیر چه حرفای مزخرفی میگه ..مثلا بخاطر رانندگی من مادرشوهرش؛ یه بار که دیده بود منو  ،میگفتن داشت جر میداد خودشوووو..چون من ذاتا قدم کوتاهه ...وآدمای بیکار وعلاف ودهن بین دنبال خودزنی هستن..بیشتر به چشم اومده بود رانندگی من!!خاله میگفت دیدم داره جر میده خودشوو بلند شدم اسپند دود کردم بعد رفتنت!!!این حرفها ؛این افکار همش از روی بیکاری و مثه همسایه دیوار به دیوار من محض کون خوری دیگرانه ولاغیررر..خدا صلاح همه رو بهتر از خودشون میدونه ...به هرکسی هم یه توانایی داده... میخاستم به کسی نگم خونم اینجوری شده ولی دم در علی اومد بهش گفتم زیاد اهمیتی براش پیدا نکرد..فقط حرف خود من روتایید کرد ..چیز زیادی نگفت از باب اطلاعاتی که شاید داشته باشه ...ننه ام هم گفت باید نیگا بشه..نگفتنم خیلی باارزشتر جلوه میداد..به پسرا گفتم لوله کش بیارین این رادیاتو!!نصب کنه بعدش علت اینو هم بپرسین..هزینه هاشو پرداخت میکنم خودم....روز خسته کننده ای بود ومن حس میکنم اشتیاقی ندارم برای ارتباط برقرار کردن با دیگران..میخاستم یه سر به دوست وهمکارم که مجرده بزنم ولی دیدم حوصله رفتنو نشستنو و تخمه شکستن!!ندارم....واقعا ندارم..اینا همش به افسردگی شاید برگرده هاا ولی من واقعا راضیم ازینکه صبح میام کار میکنم وظهر میرم خسته کوفته میخابم ..واینکه شب با خستگی تموم باز میخابم وفکرای مزخرف به سراغم نمیاد ..واقعا راضیم ازین وضعیت..شاید زمستونه وسرد هوا راضیم ولی در کل حوصله حرفیدن و بحثای طولانی رو ندارم..سکوت خیلی آرامش بخشه براام..هرکی داره زندگی خودشو میکنه فقط به من کاری نداشته باشن کافیه ....شکر خدااا فقط محتاج خودشم ...خیلی هم عالی ..الهی بامید خوددت...

یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 66 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33