5اسفند

ساخت وبلاگ

 پنج شنبه ها که میشه فقط یاد آقاجونم وفاتحه برااش میتونه آرومم کنه.حس میکنم وقتی میرم سرخاکش یه نیرویی بهم منتقل میشه ...خیلی وقت بود که نرفته بودم...صبحی تصمیم داشتم کارامو تموم کنم و ازسرکار برم دیدنش...افتاب زده بود یعنی از اول اسفنده هوا آفتابیه ولی امروز واقعا گرما داشت هوا ؛تاجایی که شیشه ماشینو یکم پایین داده بودم.رفتم براش مثه همیشه گلایول گرفتم .تا رسیدم سر خاکش دیدم همه جارو برف پوشونده..سلمازت بمیره که برف سنگتو پوشونده.چیزی هم باخودم نبرده بودم که برفارو کنار بزنم..دستام یخ زد ولی خیلی ناراحت بودم که چرا سنگش پیدا نیست...یه لحظه دیدم یه آقا و خانومی از ماشینشون پیاده شدن و اومدن سمت قطعه ای که من اونجا بودم..با خودشون یه بیلچه خیلی کوچولو با جارو آورده بودن..تا رسیدن آقاهه دادش به من//گفتش لازم دارین؟ منم خدا اموات بیامرزه گفتم و گرفتم..سولی برات بمیره که برفاتو تمیز نکرده..خلاصه تمیز کردم دور قبرو و نشستم با آقاجونم حرفیدم یواش یواش هم یخ های زیرشو تمیز میکردم..اوناهم نگو منتظر من هستن که تمیز کنم ببرم بدم ...یه لحظه دیدم خانومه اومد کلی تشکر کردم واینا خانومه میگه تنها اومدی؟ میگم اره ..میگه اینجا چندتا سگ بودها نترسی؟! پیاده ای ؟گفتم نه ماشین دارم ...مثه همیشه رفتم به شهیدامون هم صلوات و فاتحه فرستادم...طبق عادت همیشگی بابابزرگش (م) که شهید شده ...تا نزدیکیه سنگ قبرش میرم همیشه و فاتحه میخونم ..چون که ردیف اوله ..مشخصه ..خیلی وقته این عادتمه ..رفتم و هیچی نگفتم وتازه بهش گفتم که بابا نقی روحت شاد من دیگه هیچی نمیگم...خلاصه اون حسی رو که میخاستم امروز بدست اوردم .حتی تا چندساعت پیش حس میکردم روح آقاجونم دوروبرمه...علی اینا هم ماهانو گذاشتن و رفتن .منم دیگه نگفتم من رفتم سرخاک..حالا خداکنه نیاد بگه قبر آقاجون برفاشو تمیز کرده بودن که داستان میشه برام!!!!روز خوبی بود .یه دوست تهرانی دارم اون زنگیده بود ..میگه خوبه که رو فرمی..میگم اره ..فقط شکر خدا میکنم .این بهترین کاره /دوست وهمکار 45 ساله مجردم هست که مستقل زندگی میکنه ..میگفت خریدای عیدمو دارم هی انجام میدم . مبل عوض کردمو و فرش عوض کردم . لباس دادم به خیاط...ماشالاه برخلاف تنهایی و مجردی و زندگی مستقلش یه روحیه خوبی داره که انرژیش رومنتقل میکنه..بامید خداا امسال و اواسط سال آینده اقتصاد مقاومتی منم به ثمر بشینه تا بتونم برا خودمو خونه ام یه کارای مفید وموثری انجام بدم..الهی همش بامید خودته هاا که دارم اقتصاد مقاومتی به خرج میدم..فقط خرج سنگینم بیمه ماشینمه که دوروز مونده به پایان ساله! هی خاستم تاریخشو عوض کنم گفتن بذار بمونه .6ماهه بیمه کنی به ضررت تموم میشه.خلاصه منم به تاریخش دست نزدم.یه خبر دیگه !فک کنم بخت موبارکم باز شده .مردم جماعتی که منو چندساله میبینن به زبون اومدن!!یکیش همین اقاهه که ازش میرم پاستیل !!!میخرم..اونقد هر هر خندیدم ازصبح که دارم غش میکنم ...یه پسر قدبلندو گندمی داره !!!اوه اوه!!رفتم پاستیل بخرم..پدرش تنها بود ..سرصحبتو باز کرد..که کارت چیه تو روزنامه و چی خوندیوووو ..اخرشم کشید به متولد چندیووووووووووووو!!!دید من دارم نیگاش میکنم با یه لبخند ملیح!!!سریع گغت :خب خانوما تاریخ تولدشون معمولا نمیگن!!بعدش برااینکه آتو بگیره ازم .برگشته میگه دختر من متولد64 هستش..منم گفتم بذار آرزو به دل نمونه دیگه ..قشنگ معلومه دنبال کیس مناسبه برا پسرش!!گفتم من سه سال از دخترتون بزرگترم!!!حالا پیدا کنید پرتقال فروش راااا..در راستای اینکه من بسیار قد کوتاهم دو تا خاطره تعریف کرد از آدمای قد کوتاه و کاری وسریع گفت پسرمن قدش بلنده !!!ولی بهش میگم به قدو هیکل آدما نیگا نکن!!به درک و شعور و این چیزا فک کن!!!خخخخخخخخخخخخخ..خلاصه اطلاعات در حد لالیگا دادم!!!اومدم تو دفتر کلی مسخره بازی در اوردم ..وگفتم من برم بازم پاستیل بخرم!!!که کارمون تا شب راه !!!بیوفته. خخخخخخخخخخخخخ....والاه...اتفاقا خودش بازنشسته بانکی جایی هست قشنگ معلوم بود که حسابی موشکافی کردن منو از نظر رفت و امد و دیده شدنم تو بیرون!!!خخخخخخخخخخ..ولی خب الان من شوهرررررررررر قدبلند نوموخام!!!ولی خب درحالت کلی چون بی شوهری !!بیداد میکنه تو جامعه ..باید برم هرروز پاستیل بخرم تا بلکه فرجی !!بشه....این دومین موردیه که قشنگ ازم اطلاعات میخان!!!اونسری هم داروخونه چی!!!دکتر!!! ازم اطلاعات خااس!!بالاخره من رفتنی ام !!! انگار..حالا اینارو به خاهری میگم ..میگه هر هفته یه بسته استامینوفن ازش بخری یه فرجی میشه هاا!!!.....الان کیس من زیادشده!!!باید فک کنم . تصمیم بگیرم..بلع.............

یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 39 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33