9اسفند 9

ساخت وبلاگ

 امروز  فقط میخاستم کارم زود تموم شه تا برم پیاده بگردم .ولی نشد..خانوم محمدی نزدیکای 11 زنگید که امروز کاری ندارم خونه ام بیا باهم ناهار بخوریم و بریم بیرون .منم از خدا خاسته گفتم باشه حتما.میگه سر خیابون شما سنگگ فروشی هست 5 تا برام بگیر...میگم کجا میگه بابا سرخیابون خودت دیگه..رفتم 5 تا نون سنگگ خریدم.اصلا تا حالا دقت نکرده بودم..نزدیک بودنم به آپارتمانم به خانوم محمدی ،خوبیش اینه که این ور اونور میبینم یاد میگیرم..خلاصه رفتم ناهار یه املت زدیم باهم..آماده شدیم که بریم بیرون سرخیابون گفتش: من میخاستم بریم پیش یه فالگیر ..زنگیدم به سودابه و شماره خانومه رو گرفتم ...گفتم احتمالا نق و نوق کنه که وقت نداره هاا.گفتش یه زنگی بزن ببینیم چی میگه.زنگیدم گفتش اره بیایین وقت دارم! ادرسش یکم ناجوربود یه مقدار گفتم الان گیج میزنیم تا برسیم ..از یه نفر پرسیدیم گفتش بپیچین فلان خیابون!!یعنی فقط بپیچین رو ازش پرسیدیم هااا.درست به سمت خونه فالگیره حرکت کردیم..با همه کوچه های بیراهش!! صاف دیدم جلوی دم در فالگیره ترمز کردم تا اینور اونورو ببینم!!یه حکمتی داشت بالاخره ..خلاصه اول فال خانوم محمدی رو دید..درمورد من هم اول خونه ام اینده ام و اینکه (م )چه میکنه !اول گفت هیچ جدایی بین تون نیست!!سه ماه بعد برمیگیرده!!!میخاام صدسال برنگرده..خونه ام هم گفت مستقل میشی منتها ننه ات ادا اصول خاص خودشو در میاره !!ولی مستقل میشیووالهی بامید خودت..روغن داغ اضافه نمیکرد به چیزی...اینش خوب بود.واینکه گفتش یه صدقه ای برا ماشینت بده.مهرماه سال اینده بسیار بسیار خوب خاهد بود برات!22 این ماه هم منتظر یه خبرای خوبی باش.با خاستگارت (همون پسر عمو پاستیل فروشه) جواب بده!!! فرزند هم دیده میشود..گفتم بابا بیخیال دردسر میخام چیکار !!فقط خونه ومستقلی و اسباب لوازم خونه ووفقط همین ...گفتم مامانم ناراحتی واسترسش عاطفی نیست!مالی هستش!که همشو تائید کرد.حالا دل و قلومون اروم شد بامید خداا که فقط به امید خودش سرپاهستم همه چی حل خواهدشد منتها زمان لازم دارم.واینکه گفتش یه مرد مسنی داره برات دعا میکنه!گفتم هروقت ناراحت میشم میرم پیش پدرم...اون برام دعا میکنه صددرصد اطمینان دارم.خدا روحشو قرین رحمت کنه همیشه ...الهی فقط امیدم خودتی هاااااا...گفتش یه نذری کردی!!گفتم اره دیشب نذر آقا قبری کردم به حق  ایام خانوم فاطمه زهرا..ولی خوشم اومد روغن داغ اضافه نمیکرد..دیگه چی گفت!؟ امیدواری بود همش.میم هم دوستت داره!!وتو هم دوسش داری!!بیخیال ولی خب اصولا دختر مجردا برا شووشوو میرن فالگیری ..منم واسه مستقل شدنم رفتم یه نیگاهی بندازه .که گفت کاری است شدنی..بامید خدااااااااااا .شدنی است.اگه نظر خدا باشه تو کاری که صلاح بنده اش هست حتما میشه...الهی شکررر.روز خوبی بود .خدایا شکرت باشه..اینم گفتش که قراره یه قراردادی رو امضا کنی معامله ای انجام بدی..یووووح  یووووووووووووووح..شکر بهرحال .هدف باهم بودن، بود.اینم یهویی پیش اومد ودیدیم جلوی در خونه فالگیر وایسادیم!اینش منو به تعجب انداخت....شکررررررررررررر


یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 64 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33