17اسفند

ساخت وبلاگ


چند روزه افتادم تو بیرون گردی!! اونم با سردرد بسیار میرسم خونه .چون ماشالاه نایی برام  نمیمونه .شایدم یه دردم شده که بیشتر از12 ساعت نمیتونم سرپا بمونم واستراحت نکنم.از شنبه درگیر معاینه فنی ماشین بودم!البته رییس قرار بود ببرتش معاینه فنی..گفته بود بذار یه فرصتی پیش بیادمیبرم .شنبه صبحی زنگید که مدارک ماشینو اماده کن بیام ببرم .خدا خیرت بده.خلاصه اومدو ماشینو بردو دیدم زنگیده !میگه اونقد صف معاینه فنی زیاده که از صبح ساعت4 اومدن انگار...بالاخره داره عید میاد دیگه .این دفعه هم یه قانون جدیددر آوردن که از ماشین عکس میگیرن و نمیدونم دوربینای مداربسته کار گذاشتن و ماشین منم  فرسوده  که دیگه آلایندگیشو بهونه کرده بودن و رییس از صبح معطل بود تا خود ساعت 8 شب.منم گفتم بابا تا ساعت 4 میاد وقت الایشگاه گرفته بودم.دیدم نیومد و گوشیشم دسترس نداد.گفتم بذار برم الایشگاه .علوسی مریم (خانوم وکیل) دوشنبه اس.خلاصه رییس ساعت8 شب اومد و دیدیم هیچکاری نتونسته انجام بده.یه برگه دادن دستش که برو وکاربرات ماششینو تنظیم کن(البته بنده خداها !!نمیدونن ماشین مدل 80 اونم پراید با کاربرات کار میکنه!!) خلاصه صبح یکشنبه هم دوباره رییس اومد و بازم ناناسو برد و خدارو شکر تاساعت12 این معاینه فنی که اصلا فکرشو نمیکردم این اداهارو  داشته باشه ،تموم شد.سرظهری با خانوم محمدی قرار گذاشتم برم خونه اش و ازونجا بریم برای مریم سکه پارسیان بخریم.( 25 تومن دادم برای یه سکه ای که روش200 سوت  وزن  نوشته بود).بارون نم نم میبارید و هوا خیلی حال میداد که دونفری بگردی!!البته از وقت خانوم محمدی تو زندگیم اومده ..خیلی پیش اومده که باهم بریم قدم بزنیم ..میگه من و تو اخلاقای مشترکی داریم..منم میگم تو یه صبری و آرامشی داری تو وجودت که دوس دارم.واینکه 45 سالته و مستقل رو پای خودت وایسادی...این خانوم محمدی رو نباید به گوش ننه ام برسونم .اخه عادت داره وقتی بایکی چندبار میرم میگردم.یه تیکه ای پیدا میکنه اخرش.اونم که مستقل و تنهاو مجرده میترسم بگه اون داره ترغیبت میکنه تا تنها زندگی کنی!چون سابقه ای از ننه ام دارم میدونم اگه بفهمه باهاش میگردم حتما میگه.یکشنبه هم خوب بود خداروشکررر باهم قدم زدیم .پیاده روی کردیم و کادو خریدیم.تقریبا سردرد داشتم ولی کم بود .اما این سه روزه عصر که برگشتم خونه سردردام کم و زیاد بود وهمشو از خستگی میدونم .دوشنبه هم ساعت 11 از کار برگشتم و بازم میخاستم بگیرم بخابم که خاهری هی اومد آلایشم کرد و نذاشت ..ولی میگم خدا پدر هرکسی رو که کلاه گیس درآورده رو بیامرزه .این موهای کم پشت منو آبرو داری میکنه...تا اماده شدم برم ..ننه ام گفتش : اا.تنها میری !؟ من فک کردم با خاهرت میری!؟ اهمیت ندادم .قرار نیست که همه جا لشکرکشی کنیم باهاتون!سوار ماشین خودم شدم و با ابهت فراوون رفتم به سمت تالار.علوسی خیلی باشکوهی بود.مریم هم خیلی خوشحال و خندون داشت میرقصید.دوماد نرقصید و فقط دست زد..مریم چقدر خوشحال بود.پارسال دیدم یه حصروراثت دستش گرفته آورده تا نیگا کردم دیدم اسم خودش هم توشه ! مریم چی شده ؟ گفت پدرم فوت کرده..یه جوری شدم داشت گریه میکرد که ارومش کردم .گفتم منم پدر ندارم سالهااست.خدا روحشونو قرین رحمت کنه.با گریه اون معذب میشه.امسال هم خبر نامزدیشو داد.میگه اصلا قصدم ازدواج نبود ولی یهوپیش اومد.35 سالشه .یه خانوم وکیل .یه اپارتمان هم جدیدا براش ارث رسیده .خدا صبرش زیاده یعنی همین هااا.درسته باباش از دنیا رفت ولی یه اقا دوماد کارمند نصیبش شد.یه جوری شدم وقتی داشتن باهم دست تو دست (دنس ) میرقصیدن.راستش گریه ام گرفت .یه لحظه دلم یه چیزایی خاست .یاد اینکه مهرم تو دل هیش بنی بشری نیوفتاده!! یاد اینکه منو لایق زن و زندگی بودن ندونستن!!لایق اینکه منم حق دارم انتظار داشته باشم.بماند .شکرخدااا فراموش نشود.خدا تو همه کاراش مصلحتی داره .فقط باید ناشکری نکنی.روز خوبی بود بازم...خدا خودش صلاح بنده هاشو بهتر میدونه..اونروز داشتیم با خانوم محمدی شوخی میکردم ومیگم من نه طلا میخاام نه دوس پسر ! من فقط پول میخاام تا به خونم برسم.شکررش باشه .هوای بهاری دلامونو داره زنده میکنه.

یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 59 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33