18 اسفند

ساخت وبلاگ
 18 اسفد هم رسید وداریم به روزای پایان سال میرسیم.سالی که برای من به لطف و محبت و بزرگی خدا یه واحد جور شد.وتونستم حس ارامش رو تجربه کنم.سالی که قسمت شد واقا امام رضا طلبید .والان در روزهای پایان سال شاهد بارش خاستگار هستیم!!ودیروز ننه ام بهم گفت که همسایه کوچه بالایی برا پسرش میخادت!خخخخخخخخخخ.. وانواع و اقسام مسخره بازیو در آوردم  وخندیدیم.ومجبور شدم با مامانم (ننه ام) رودرو بشینم وباز هر هر بخندم و اونم باز سر فرصت بهم بپره!!الله اعلم البته...واینکه گفتش یا برا پسرم میگیرم!!یا برای برادر شوهرم!! یعنی ول کن ماجرا نخاهد بود. خودشم مادر!!شوهرم!! فال گیر تشریف داره ودیروز سرفرصت یه تاس !! انداخته تا آمارمو دربیاره!!! خلاصه تا میتونستیم مسخره بازی در اوردم با خاهری و خندیدم!  خاهری میگفت ندیدی  اشکای مامانو !!منم گفتم نه ندیدم !!خاهری میگه اره خوبه تورو شوهر بدیم !بعد نوبت من!!گفتم شما راهت بازه ! هرجور خاستی ازدواج کن..خیلی هم توپید بهم که با شوهر میری تو خونه خودت!! و غافل ازینکه من خیلی وقته ازین جماعت مردمی که ابراز محبت دارن و خوششون میاد ازآدم ؛دل کنده ام!! واین حقیقتیه که خودم قبولش کردم و ایمان دارم به اینکه نباید زندگیمو عشقمو حسمو وجودمو با کسی به اشتراک بذارم.....حقیقت تلخیه  ولی قرار نیست که همه ازدواج کنن. من در سر سودای خرید لوازم خونه دارم وهوس زندگی مستقلو در سر می پرورانم .غافل ازینکه تو خونه خوشحالا که بخت من بازه بازه!!!خخخخخخخخخخخخ...وقرار بیان همدیگرو ببنیم ....خیلی خنده داره برامن!!!نمیدونم ولی برای من شور وشوقی نداره کسی بخاد در خونمونو بزنه دیگه.دروغ نباشه دوتا خاستگارو  درایام جوانی در بیرون منزل ملاقات کردم بخاطر فرمایش مادر گرامم که فرموده بودن من دختری برا شوهر دادن ندارم !!اونم در سن28 سالگیم .یه چیز دیگه هم هست اون زمان که ماشین خریدم هم خاستگار پیدا شد!!! امسال هم که خونه دار شدم!!باز خاستگار دارم!!این خانوم همسایه فالگیر در تاسی که برامن انداخته دیده زن برادرم بخاطر یه چیزی که من خریدم حسودی میکنه!!! اونم دقیقا یا احتمالا برا خونه دار شدنم هستش اگه حسود هم باشه که هست بنظرم!!!ما داشتیم تو اتاق میحرفیدیم که دیدم ماهان تو پذیرایی خابش برده ..یکم بعد علی اومد..ویکم بعدش داداش محمد و شوهر ننه ام اومدن.یکم باهم حرفیدیم و اینا ووساعت9 شب وقت دکتر خاهری بود که بردم رسوندمشون .داشتم فک میکردم پشت فرمون و حس کردم خون به مغزم نمیرسه انگار!! یعنی اینا بیان منو ول نمیکنن 15 ساله باما همسایه ان!اونا رفتن درمانگاه دندونپزشکی و منم تو ماشین و تاریکی شب صدای ضبط رو بردم بالا . گریه ام گرفت بخاطر اینکه حسمو عشقمو دوست داشتنمو وخاستنمو به سخره گرفتن ...سخیفم کردن و من قدرتمند شدم و مصمم تر به اینکه نباید عشقمو حسمو وجودمو با کسی شریک بشم .که اگر شریک بشم منو باز به سخره خاهند گرفت این مردم جماعتی که دم از دوست داشتن و پیوند میزنن!!قوی تر شدم والان به لطف خدا راضی ام .راضی ام ازینکه این راهو تنها ادامه بدم .راضی ام ازینکه مردونه زندگی کنم.(با خودم گفتم خداجوون غلط کردم تو عروسی مریم گریه ام گرفت.).من دیگه نخاهم تونست تن بدم به عشق وعلاقه مردم جماعت ..نمیخاهم که شراکتی تو زندگیم ایجاد بشه .واقعا هیچ حسی ندارم تو 34 سالگیم که حتما ازدواج کنم.سنم که کم بود دوس داشتم خیلی هم دوس داشتم .اون زمان از پستی بلندی دنیا خبر نداشتم .شعر میگفتم  ومیخاستم عاشقانه و عارفانه زندگی کنم.همسر دوس بودم..ولی الان تو اوج تجربه  از زندگی .از زندگی که سه سال بخاطر سهم الارثی که برام رسیده دارم توهین میشنوم .ماشینمو سوار میشم توهین میشنوم .خونه خریدم توهین میشنوم..حقوق پدرو که 15 ساله به اسمم هستشو دارم توهین میشنوم که چرا به ننه ام هم نمیدم!! وخیلی چیزای دیگه واینکه زیرمو ننه ام پر کرده !!خیلی برنامه های دیگه هم دارم برا خودم!!!اینا همش تجربه اس.تجربه ای که یه طرفم بی حس میشه .خانوم دیروز اومده میگه شبا یه کتفم بیحس میشه و نمیتونم بخابم(ننه مو میگم) یکی نیست بگه تو 58 سالته و کتفت نمیزاره بخابی ومن 34 سالمو یه طرفم که بیحس میشه نمیتونم بخابم!!!اینا عقده بازی نیست .دنیا تا آخرش همین رنگه .من حوصله ای ندارم از کسی زندگی بخام محبت بخام خاستن بخابم حتی از کسی انتظار داشته باشم .من از شکم  مادری بیرون اومدم که همخونش بودم و وقتی که نوبت به دادن حق من شد عالم و آدم رو رو سر من خراب کرد اینا گریه داره !!خیلی گریه داره .خیلی وقت بود اصلا اینجوری یهویی گریه نکرده بودم ...از پریروزه دلم گریه میخااد .خدا شاهده دلتنگ نیستم هااا ..خدا خودش گواهه .فقط میخاام به صلاحم باشه که حیثیتمو با کسی به اشتراک نذارم..من دنیا رو دیدم و ممنونم ازینکه خدا دنیا رو نشونم داد .از مصلحت خدا ناراحت نیستم برعکس ازینکه تو اوج فهمیدم که چقدر آدما رو بهتر شناختم برام کافیه ..من میخاام به این رنگی که بدنیای خودم زدم تا آخر همین رنگی پیش برم...تنهایی رو دوس دارم ...فقط میخاام خدا بهم نظر کنه تا سال دیگه بتونم خونمو بچینم ..الهی فقط امید خودته که منو نگهداشته ...خودت بهم کمک کن....

یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33