18دی

ساخت وبلاگ

واما دیروز ؛ صبحی زود بیدار شدیم و کلی خوشجل موشجل شدیم و ناهارو هم آماده کردیم و رفتیم علوسی.منم یه دونه کلاه گیس سرم گذاشته بودم وحسابی تیپ زده بودم.دیگه چون خانوما فقط دعوت بودن منو مادرو خاهری سوار ماشین شدیم و بدو که رفتیم وهرکی رو که انتظار دیدنشو نداشتیم بیرون دیدیم!!! مثلا گفتیم سرظهر کسی مارو بیرون نمیبینه !!! تالارهم تموم طایفه جمع شده بودن و حسابی ترکوندیم  ومثه عروسی ندیده هااا .تا تونستیم  رقصیدیم .جبهه دومادو خالی نذاشتیم. فقط بخاطر اینکه فامیل دومادیم هی رفتم وسط چرخیدم تا نگن اینا  فامیل ندارن !!خخخخخخخخخ... آخر عروسی معمولا میگن دخترای دم بخت بیان وسط تا از عروس گل بگیرن!!آقا همه خانومها!!! چه بچه دار چه نوه دارررررر!!همه ریختن  وسط!! عروس ماهم اومد ( باماهان کلی عکس گرفتیم؛ اونروز میگه عمه با اون لباس آبیش خیلی خوشجل میشه!!منم گفتم میپوشم پیشش!حالا که بچمون دوس داره ولی یادم رفت اون لباسو با خودم ببرم..مامان میگه ماهان میخااس تو اون لباس ببینتت هاا!!میگم عیبی نداره میاد خونه ؛ توی خونه میپوشم براش!!)  خلاصه عروس ماهم اومد وسط ووقتی داشتن گل پرت میکردن با تموم قوا رفتو دسته گل رو گرفت!!!ودر یک چشم برهم زدن داد دسته خاهری!!ماشالاه همه از من قطع امیدکردن!!!بسلامتی!!ما اینجا برگ چغندریم !!! دختر34 ساله بی شوهرو ول کردن!!دسته گلو میدن به دختر22 ساله!!بهرحاال ....دیدم خاهری تا دسته گل رو گرفت آورد دادش به من!!!ووووی وووووی..مچکرم .بازم معرفت خاهری!میگه تا تو شوهر نکنی منونمیدن!!!میگن نه اول تووووووووووو..اونم میگه نه اول تووووووووووو.. خلاصه منم تا میتونستم با دسته گل رقصیدم و به دخترخاله شور وبی مزه ام که میشه خاهر دوماد دادم!!!گفتم بذار اینام دستشون بخوره به دسته گل!!!خخخخخخخخخخخ.نوبت عروس کشون که شد..من گفتم وقتی نه ماه نامزدی تو خونه عروس بوده ، نیازی نیست بیوفتیم دنبالشون!!! این الان باید یه بچه میزایید!!! دیدم علی اومد گفتم شماها برین منم برم خونه سردرد دارم.مخالفتی نکردن باهام.منم یکم تا نزدیکیاشون چهارراهنما زدمو وصدای ضبطو بردم بالا؛ یه لحظه خندم گرفت ولی حس کردم اصلا دلم خالی نمیشه از بابت چیزی؛ خوشحال شدم وانگار نه انگارررر..سردرد من تبدیل به یه عذاب شدکه با تهوع و اینا به پایان رسید ...احتمالا و حتما تو تالار نیروهای منفی زیاد بوده و منم هم تحت تاثیر این نیروها قرار گرفتم ... وباعث شد این همه خوشحالی و رقص و پایکوبی تبدیل به تب لرز و تهوع بشه ...ناخون مصنوعی هام هی درمیومدن هی من با چسب میچسبوندیم ..جدای از تهوع و تب لرز حسابی زدیم و رقصیدیم ... خوشبخت شن ...

یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 53 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 0:52