24دی

ساخت وبلاگ
از دیروز یه حس دلتنگی یایه حس تنهاایی سراغمو ول نمیکرد!! هفته پیش به علت مریضی خودم و مریضی ناناسم (ماشینم) دلگیربودم .واینکه دوباره حس کردم  برای کسانی که ارزش قائل بودم !چقدر بی ارزش تشریف دارم.!واقعا درسته که آدما هم تاریخ انقضا دارن...نمیگم من به همه ارزش میذارم یا به هیشکی بی احترامی نکردم، ولی یه تعدادی هستن که تو زندگیت دوست داری مارک داشته باشن( یعنی یه ستاره بغلشون باشه ؛ برای دلگرمی)  اما خدا بهترین دلگرمیه ....بامید خودش ستاره ای دارم بغل اسمم که هوامو داره و نظرش بهم همیشه هست....ولی خب هی باخودم کلنجار رفتم ودیدم قانون طبیعت آدما اونجوری که ما میخاییم نوشته نشده...دلم همش میخااس برم پیش آقاجونم.سرظهری بازکلی کار ریخت رو سرم و دیدم تاریخ همشون بایدبرا شنبه بخوره! هفته پیش هم دیدم نسرین هی رو مخم تشریف میاره !!تقریبا باهاش کات کردم!ارزش صمیمی شدن رو نداره .من خودم هزار تا مشکل دارم ولی میبینم سرصبح اونم ساعت 8 صبح میزنگه از پول اب برق . گاز مشترکش با همسایه مستاجر بالاییش میگه!بعد یه جوراایی تو زندگیش دودوتا چهارتا نداره ..همش دنباله کاره ولی نمیتونه پیدا کنه. روز اول گفتم تو بایداشنایی با کامپیوتر داشته باشی !!اگرم نداری پس بایدبه فکر یه کاری پایینتر از منشی گری و اینا باشی..مثلا همین تولیدی سرکوچشون گفته بود میای تو سالن کمک بچه های خیا ط میکنی !!من دوس دارم همه کارای در شان خودشونو انجام بدن .البته اینم هست که کار کردن شان کسی رو پایین نمیاره ...یارو گفته بود خورده ریزای خیاط هارو جمع میکنی و کمکی خاستن انجام میدی..داخل سالن هم همه خانوم بودن...یارو گفته بود چون یه شیفت میای ماهی 200 تا میدم بهت!درسته پول خیلی کمیه ..ولی قرار نبود پول  ایاب ذهاب بده ..ماهی 200 تا کامل میذاشت تو جیبش.کسی که میگه معطل یه 50 تومنی یا حتی کمتر هستم ..باید از200 تومن شروع کنه..حالا قبلا جاای بهتر و مطابق رشتش کار میکرد تموم شده و رفته .مهم اینه که الان بخاد چطوری شروع دوباره ای انجام بده..دیدم روز بعدش که زنگید گفتش: اخه میدونی من میخام با کاری که میکنم وقتمو!میذارم یه پس اندازی هم داشته باشم!!بابا خیلی حالت خوبه !تو میگی معطل 50 تومنی!!!حالا بخاای ناز کنی واقعانوبره... بهرحاال دیدم با حرفهااش داره رو اعصابم میره !!زیاد بهش اهمیت ندادم...حوصله حرفای خاله زنکی رو ندارم .میگه همسایه بالایی همش ابگرمکنو زیاد میکنه همش خودشون استفاده میکنن !!به من که میرسه میرم زیر دوش سرد!گفتم نسرین شب برو اینجوری بهتره ..میگه اونوقت باید از خاب شیرینم بزنم !!!انگاری میخاد سرصبح ساعت6 بیدار شه یا اونقد خسته کوفته !!ازسرکار میاد که !!دیگه هیچی !!!مثه من با خودش درگیره!!!!واقعا دیدم زیاد حرفیدنم باهاش بی فایدس!!چندشبه همش به خونه وزندگی میفکرم..همش میگم خدایا ناناسم لوس بازی درنیاره ...یه دوسالی چیزی تحمل کنه ..چون جهاز اون خونه خیلی مهمه...همش هم ام وی ام 315 میبینم !!دلم ریش ریش میشه!!ماشالاه من خیلی کم توقع شدم!!ولی همش دارم حساب کتاب میکنم با خودم.با خودم میگم هیچ فکری جز فکر جهاز و هزینه های اون خونه نباید تو سرم باشه!هرکسی واقعا واقعا اگه منو بخااد .باید همه جوره پام وایسه !!برا کسی هم طاقچه بالا نمیذارم ...اینکه نیاز دارم با یکی  دوست باشم(دوست هاااااااا) برام لازمه !!ولی نه هرکسی ..خانوم محمدی چندوقت پیش که پیشش بودم .گفتش دوست پسر داری ؟ گفتم اره داشتم ولی جریان مهدی رو گفتم ...واینکه اینجوری شد...حالا نمیخاد بامن دیده بشه !!!گفتش بیخیال بابا !!یکی دیگه!گفتم نگوو یکی دیگه ...آدم عذاب میکشه ..مگه ما جنسمون از آهن هم که باشه برامون سخته ...گفتش بیخیال شووو زندگی ادامه داره ..بامید خداا یکی تو آینده پیدا میشه ...فکر منفی نداشته باش که اینم اینجور شد اونی هم که قراره سرراهت بیاد بازم اینجوریه!!این تیکه آخرش به دلم نشست...راست میگه .خلاصه اینکه باخودم همش میگم فقط جهاز اون خونه رو ملکه ذهنت بکن..هرکسی منو بخااد هم باید دیده بشه !هم باید شنیده بشه! هم باید احترام بذاره ! هم باید احترام ببینه !!وهم خیلی چیزای دیگه ...یعنی میتونم بگم اگه یه مورد خوب باشه تو زندگیم و بخااد دیده بشه و واقعا به معنی واقعی دوست داشتن پی برده باشه ؛ مادرم هم ایرادی نمیگیره بهش...حااالا قضیه این شد که سرظهری دیدم نمیتونم تحمل کنم یه بغض کوچولو!!خیلی کوچولوو تو دلم بود ..گفتم برم پیش آقاجونم..رفتم و گل خریدم برااش...رفتم دیدم برفایی که روی سنگ قبرش مونده بود یخ شدن!!!الهی بمیرم که چند هفته اس سر نزدم...سولی بمیره برااات...داشتم سعی میکردم تمیز کنم سنگ قبرو ..همش ناراحت بودم که چرا یخ بسته برفا...دیدم یکی اومد بالاسرم.خانوم کمک میخااای وااای چرا که نه ..یه اقایی بود که کمک کرد تا یخارو بشکنیم و یه تیشه داشت ..خیلی خوشحال شدم...دلم بدجوری گرفته بود تا سنگشو تمیز کرد اون آقاهه..آروم شدم...ببخشید آقاجوون که نیومدم سربزنم ..آخه ننه جون همش چند هفته بود هی میگفت منم باید ببری!!منم میگفتم میخام تنها برم پیشش..حس کردم میخاد پامو از قبرستون هم دور کنه !!ولی رفتم دیگه...ََدست کردم تو جیبم یه ده هزاری دادم بهش ..گفتم اینم درحق پدرم باشه ...اومدم خونه و خاهری هی گیر داده بود امروز بریم خوشاکو با اون شرکتی که میبرد .بعدش دیدم حال ندارم برم رو برفا بازی بازی کنم ..گفتم حالشو ندارم...امروز وقت جارو پارو کردنه هاااا... برم یکم دختر خونه باشم....خخخخخخخخخخخ.... خدایااا کمک کن ..من یه خونه پر از جهاز میخاام....بامید خودددت فقط....

یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 51 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 0:52