یادداشتهای روزانه

متن مرتبط با «شهریور» در سایت یادداشتهای روزانه نوشته شده است

20 شهریور

  • امروز پایانی شد برای تموم آرزوهایی که میتونستم ومیشد برای خونه ام  ،امسال داشته باشم ونشد...دوتا مشتری اومد و هردوشون پسندیدن.منتها دومی رو مناسبتر دیدم.اولی زن جماعت بود! راستیتش برخلاف زن بودن خودم !(ببخشید به کسی توهین نشه) با زن جماعت نمیتونم معامله کنم.یه خانوم بود با یه دختر و بنظر میومد که مطلقه اس.نرسیده نداریشو به رخ کشید! البته خدا به همه رزق وروزی زیادی بده ولی واقعا حوصله بحثای زن زوله,شهریور ...ادامه مطلب

  • 23شهریور

  • دیروز باید میرفتم جواب آزمایشمو میگرفتم تا نشون دکتر بدم.یکم تو خیابونا چرخیدم دیدم مستاجر جدید زنگید و همزمان پولو واریز کرد به حسابم.قرار گذاشتیم رفتم  کلیدارو تحویل دادم و اجاره نامه روگرفتم.یکم تو خونه نشستم و در ودیواراشو برای آخرین بار دیدم و با ناراحتی قفل کردم درارو و اومدم.زنگیدم دیدم اقاهه تو نگهبانی منتظر منه. کلیدارو تحویل دادم و ان شالاه به خوشی وسلامتی گفتیم و خدافظی کردیم.به نظرم تا,شهریور ...ادامه مطلب

  • 4شهریور

  • دیروز جمعه به دستور ننه ام زود از خاب بیدار شدیم و راستش دلم میخاست یه ناهار ببریم روستا و اونجا غذا بخوریم ؛ خاله رو ناهار دعوت کرده بودن و ماهم شیر و چیز میزای دیگه رو ورداشتیم و برگشتیم.صبحی زدیم به جاده هوا خوب بود و عالی.تا ظهربرگشتیم و یه چرت خابیدم تا بعدن برم دوش بگیرم و بریم تولد ماهان .چندروز بود که کادوهاشو خریده بودم.گفتم بچه اس دلش محبت میخاد .مداد شمعی ها رو به اسم عمه الهامش کادو کر,شهریور ...ادامه مطلب

  • 6شهریور

  • یادمه شنبه صبحی یه شماره ناشناس زنگید ! منم عادت ندارم جواب بدم  به اینجور شماره ها!ولی یهویی گفتم شاید ناشناس نباشه . اوین بود .یه خانومی بود یه زمانی باهاش ارتباط داشتم.طلاق گرفته بود .کرد مهاباده .خیلی با ادب و با کمالات.اون سالها که اومد ارومیه تقریبا یه سال طول نکشید ازدواج کرد با یه مردفرهنگی! چند وقت پیش هم از کمالات همسرش میگفت که تا دست بزن هم پیشرفت کرده ماشالاه!!راستش نگین خرافاتیم ! گف,شهریور ...ادامه مطلب

  • 15شهریور

  • دیدم گوشی رو برداشته به داییم بزنگه که بپرسه چرا یارو مشتری نیاورده برا خونه که من شروع کردم و گفتم بجای اینکه یارو به من بگه به داییم گفته اونم فرموده عیبی نداره.صدا به صدا دادیم .میگم من خبر نداشتم بیعانشم یارو گرفته بود!!میگه خب چه ایرادی داره!!!یعنی مغز نیست که...اصلا من زنگ نمیزدم به یارو !!با اون وضع جواب دادن به تلفناش!!! توهینا شروع شد!!صبحی بیدارشدم و اومدم سرکار و دیدم قفسه سینه ام داره ,شهریور ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها