یادداشتهای روزانه

ساخت وبلاگ
خیلی هفته کاریه شلوغی رو دارم سپری میکنم ...ولی همش دارم صبوری میکنم . چندروزه فقط پیگیر واریزی شهرستانها هستم  ودارم سعی میکنم نذارم از دستمون در برن! همه عیدو بهونه میکنن ورییس هم واریزیاش مونده به تهران.تا ساعت دو کارارو تموم کرده بودم که دیدم رییس چندتا اگهی کادری آورد.گفتم خودم تایپشون میک یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 62 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 22:26

میگم تو خونه موندن چقدر بده..البته من کلی کارباید انجام میدادم که ،ندادم .گفتم اول برم از ماشین شروع کنم.خاهری هم اومد کمک کرد..تمیز شد بهرحال..دیروزم سالگرد آقاجونم بود نرفتم سرخاکش! بارون  بدی گرفت که  دیدم نمیشه .قوبونش برم  هرهفته میرم پیشش دیگه .براش یاسین خوندم.البته حقیقتش دیرو یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 62 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 22:26

 خدایا ،خداوندا، به پاس همه نعمتات ؛ محبتهاو سلامتی تن و جسممون ، به پاس خدایی خودت که دست  همه بنده هاتو گرفتی با همه بدی ها وگناهانمون ، شاکرم ازینکه منو تو سال 95 به آرزویی که داشتم رسوندی.شکرگذارم ازینکه بزرگی کردی تا صاحب یه 4 دیواری بشم.خدایا شکررت که منو به آقا امام رضا رسوندی .خدای یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 67 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 22:26

 پنج شنبه ها فقط به یاد امواتم صبح رو شروع میکنم .دوس دارم به یادشون باشم .به یاد آقاجونم .بابابزرگم قوبونش برم...همیشه 5 شنبه های اخر سال مردم ترافیک را ه میندازن تو باغ رضوان!بوی صفحه کلاج !!یا همون بویی که هی ترمز هی ترمز ایجاد میکنه ! که اموات عزیز ما اومدیم! خوبه ولی عادت داریم بپریم رو هم یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 18:07

دیروز از صبح درد داشتم تا خود ظهر .خداروشکر خوب شد که جمعه بود.با همه دردای شکمم دراز کشیده بودم فقط.ناناسم کلی گل و شل بود که هی خداخدا میکردم یکم بهتر شم لااقل  یه ابی به صورتش بزنم.عصری دیدم بهترم رفتم  شستمش یه کوچولو .با دوستم هم سمیه تو تلگرام یکم حرفیدیم .یه دوست تهرانی دارم با اونم یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 89 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 18:07

میتونم بگم از وقتی از مشهد برگشتم چندین وچند مرتبه تو  خاب دیدم که دارم میرم یا دارم برمیگردم!!به دلم افتاده که آقا دوباره میخاد بطلبه.تو خاب گریه بود و خوشحالی.چون پایان ساله دارم سعی میکنم کارای هرروزو همون روز ارسال کنم تا با این حجم کاری بتونم  نفسی هم بکشم .فقط تو کار صورتحساب نویسی ا یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 47 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 18:07


     ای کسانی که بی سرو صدا میایین به وبلاگم سر می زنید ،  اثری نشانی ازخود بر جای بگذارید؛باشد که رستگار شوید!!!!!

یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 18:07

از صبح داره یه ریز برف میباره ؛ اونم آبکیه !ولی خب شکرش باشه .گفتم با ماشین نمیرم ..پیاده تا ایستگاه اتوبوس رفتم .منتظر شدم اومد اتوبوس...همه جا گل وشل بود .کارگرای شهرداری خیلی زحمت میکشن واقعا..روزی نیست که تو خیابون نبینم که  دارن جارو پارو میکنن.فقط به داد کوچه ما نمیرسن!!کوچه های فرعی رو اهمیت نمیدن.درحالیکه تو کوچه ما یه یخ زمستون داریم که اخر بهار همین باز بشن!!  خیلی وقت بود با اتوبوش نرفته بودم بیرون!!خلاصه با همه دیر رفتنم زودتر ازهمه رسیدم!!اصلا حس تایپ کردن نداشتم.نمیدونم چرا وقت کم میارم !!خلاصه کارا رو انجام دادم و رییس چندروزه افتاده تو کار تایپ!!رقیبام زیاد شدن!!! اونقدرم خوشش میاد .منم لام تا کام هیچی نمیگم!!بهتره صدامو در نیارم..وضعیت خیلی بحرانیه !!همه افتادن تو کار تایپ!!! موقع رفتن گفتش برم یه کاری هست انجام بدم برگردم برسونمت ..منم گفتم نه ممنون .میخاستم پیاده روی کنم ..گفتم حالا  که میاد با اون میرم..دیدم ساعت 2 رد شد از رییس خبری نشد گفتم بزنگم بد میشه ولی دیگه دیدم دیره ..یه لحظه گفت ای داد یادم رفت برگردم!!خوب شد میخااستم یکم اکسیژن جذب کنم ...ت یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33

امروز صبحی دیدم هوا برفی نیست ومیشه رانندگی کرد .تصمیم گرفتم با ناناسم برم سرکار.تا از خونه دراومدم برف یه ریز شروع کرد دیگه در عرض ده دقیقه ماشین کلی برفی شد.با احتیاط و اروم روندم.زود از خونه درومدم که خیابونا خلوت باشن ..ولی همه جا گل و شل بود .تا خود ساعت3 ظهر یه ریز بارید.همسایه محل کاریم که موجر هم محسوب میشه .دیدم یه لحظه اومد داخل وگفتش با ماشین اومدی!ماشالاه همه آمارمو دارم ومن از پاشیده شدن مجردیم نمیترسم و ولی بعضیا با دروغ ونیرنگ وپاشیده شدن زندگیشون دارن دنبال مسببش میگردن و میترسن!! گفتش سرظهری  خودم کمک میکنم ماشینو تمیز کنی وفقط با احتیاط برو .اصلا خودمون میبریم میرسونمت!!اقای با ادب و متشخصیه ..برعکس این فامیلش که جدیدا اومده و داره بی شخصیتشو قشنگ به همه نشون میده . با این اقای حقگو خیلی وقته آشناییم .5ساله که من اون روزنامه کار میکنم ایشونو میشناسم..همین اقایی هستش که شوفاژ و تعمیرات انجام میدن...چون سابقه منو میدونه تو بعضی کارا میاد میگه شما انجام نده ما کمک میکنیم!..خخخخ ..چندروز پیش پسرشو تو خاب دیدم ..یادمه وقتی سربازی رفته بود یه چندبار باهام ارتباط و گفتم یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33

 پنج شنبه یه برفی دوباره شروع کرد به باریدن که دیگه نمیشد از کوچه ماشینو بیرون آورد بنابراین با دوپای کودکانه زدیم بیرون.شکرخدا اتوبوس منو یاری کرد تا تو سرما و برف نمونم...طبق روال کارامو انجام دادم  ورییس لطف کرد منو رسوند .ویه نیمساعت بعدش دیدم حقوق بهمن ماه رو برام واریز کرده.حقوق اقاجونم هم واریز شد همون روز.تقریبا 40 روز بود که ارایشگاه نرفته بودم !!تصمیم گرفتم با خاهری اونم بصورت یهویی بزنیم بیرون.اول بریم شمالی وبعدش ارایشگاه.خوب شد که گفتش وقت دارم ..ماهم پیاده رفتیم .تا پامونو ازخونه گذاشتیم بیرون برف شروع شد.البته نه زیاد ولی درحدی بود که ریملامون!! داشت اب میشد...عجب اشتباهی کردم..خوب شد باهم بودیم.هی همدیگرو نیگا میکردیم تاآبرومون !!نره!رفتیم به سمت مرکز خرید تو خیابون شمالی.یه مغازه ای هست تو تلگرام جنساشو میزنه وارزون و ارزونه ملت!!بیایین...من هم هرازکاهی میرم..قیمتاش مناسب مناسبه هااا ولی تبلیغات میکنن و به چشم میاد!هیچی نخریدم.ولی خب با همه نخریدنا 50 تومن پیاده شدیم تو اون یکی مغازه! !رفتیم ارایشگاه و اونقدر گرم بود هواش که موقع بیرون اومدنمن حس کردم سوار در یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 62 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33

گاها یقین پیدا میکنم که نیروی  جسمانیم خیلی ضعیفه .چون فقط 12 ساعت یاکمتر میتونم سرپا بودن و فعالیت روزانه رو تحمل کنم.بقیه اش باید صرف خاب و استراحت بشه.دیروز تصمیم گرفتم سرظهری برم سالن ودیر برگردم خونه.شک کردم چرا ننه ام ز زنگیدنش نگرفته!! سرظهری خاله کوچیکش اومده بود به همراه دختر وسطی و نوه اش..دختر شیرینیه نوه اش ...دخترخاله وسطی هم تو بیمارستان کا رمیکنه .زندگی که خودش درست کرده واقعا با نظم و ترتیب خاصیه..حتی برای خونه اش چون گرافیک خونده یه دکوراسیونی بهم زده که بیا و ببین ...خیلی دوس دارم سلیقشو..با انرژی و نیروی خاصی تو وجودش داره .با همه جراحی و مشکلاتی که با شوهرش داره خیلی پرانرژیه شاید من بودم تا حالا باخته بودم و تموم شده بود!!بعد اینکه کارم تموم شد زنگیدم به این پسره مستاجر ..گفت خونه ایم و داریم درس میخونیم..گفتم برم ببینم چه بلایی سر پذیرایی اومده..تقریبا 5-6 تا شایدم بیشتر ،سرامیکایی که از زیرش لوله رد میشه باد کرده و ترک برداشته ...احتمال ترکیدگی لوله نیست..چون دراین صورت به قول اون یکی پسره باید رادیات کار نمیکرد .تازه اب هم همه جارو برمیداشت...نمیشه تخریب کر یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33

 پنج شنبه ها که میشه فقط یاد آقاجونم وفاتحه برااش میتونه آرومم کنه.حس میکنم وقتی میرم سرخاکش یه نیرویی بهم منتقل میشه ...خیلی وقت بود که نرفته بودم...صبحی تصمیم داشتم کارامو تموم کنم و ازسرکار برم دیدنش...افتاب زده بود یعنی از اول اسفنده هوا آفتابیه ولی امروز واقعا گرما داشت هوا ؛تاجایی که شیشه ماشینو یکم پایین داده بودم.رفتم براش مثه همیشه گلایول گرفتم .تا رسیدم سر خاکش دیدم همه جارو برف پوشونده..سلمازت بمیره که برف سنگتو پوشونده.چیزی هم باخودم نبرده بودم که برفارو کنار بزنم..دستام یخ زد ولی خیلی ناراحت بودم که چرا سنگش پیدا نیست...یه لحظه دیدم یه آقا و خانومی از ماشینشون پیاده شدن و اومدن سمت قطعه ای که من اونجا بودم..با خودشون یه بیلچه خیلی کوچولو با جارو آورده بودن..تا رسیدن آقاهه دادش به من//گفتش لازم دارین؟ منم خدا اموات بیامرزه گفتم و گرفتم..سولی برات بمیره که برفاتو تمیز نکرده..خلاصه تمیز کردم دور قبرو و نشستم با آقاجونم حرفیدم یواش یواش هم یخ های زیرشو تمیز میکردم..اوناهم نگو منتظر من هستن که تمیز کنم ببرم بدم ...یه لحظه دیدم خانومه اومد کلی تشکر کردم واینا خانومه میگه تن یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 38 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33

هوا به قدری لطیف شده که آدم هی میخاد بره خیاوبونارو!!! دور دور بزنه..البته ازنوع پیاده روی میچسبه.دیروز قرار بر این بود که اسنادی برای شرکت تهیه  کنم.یادمه ابان ماه که زنگیدن و گفتن ارومیه یه همچین کاری انجام بده ،مشهد بودم.وناچارا با مهدی هماهنگ شدم.البته اون موقع خوب بودیم و خبری از پاشیدگی !!!نبود تو زندگیش...دیروزم نگو تماس گرفتن و باهاش هماهنگ شدن..اینم قبول کرده به منم چیزی نگفته ..گفتم باید یه چندتا اس بدم بهش .تا یکم حالگیری بشه.البته نه به اون صورت..حوصله کل کل با کسی رو ندارم چه برسه به اون که ارزش حرف زدن هم نداره .خلاصه رفتم سرصبحی اسنادو گرفتم و با شرکت هماهنگ شدم..قرار شد سرظهری بارنامه اش کنم بفرستم .چون تا حالا ترمینال نرفته بودم..نمیدونستم باید کجا مراجعه کنم..خدا رییس رو خیربده  سزظهری رفتیم و تحویل دادیم بسته رو..روز کاری پرتجربه ای بود..خلاصه تا ساعت 3 هم مبالغی رو که واریز کرده بودم به حسابم برگردوندن و گفتم به اون آقای!! سریع گفتش فلانی !گفتم اره بهش نزنگین..دیگه باندازه کافی !!زندگیشو پاشوندیم!!!یکی نیس بگه دنبال بهونه ای!!مثه آدم بگوو..آخه بدبخت زندگیت یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 35 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33

 امروز  فقط میخاستم کارم زود تموم شه تا برم پیاده بگردم .ولی نشد..خانوم محمدی نزدیکای 11 زنگید که امروز کاری ندارم خونه ام بیا باهم ناهار بخوریم و بریم بیرون .منم از خدا خاسته گفتم باشه حتما.میگه سر خیابون شما سنگگ فروشی هست 5 تا برام بگیر...میگم کجا میگه بابا سرخیابون خودت دیگه..رفتم 5 تا نون سنگگ خریدم.اصلا تا حالا دقت نکرده بودم..نزدیک بودنم به آپارتمانم به خانوم محمدی ،خوبیش اینه که این ور اونور میبینم یاد میگیرم..خلاصه رفتم ناهار یه املت زدیم باهم..آماده شدیم که بریم بیرون سرخیابون گفتش: من میخاستم بریم پیش یه فالگیر ..زنگیدم به سودابه و شماره خانومه رو گرفتم ...گفتم احتمالا نق و نوق کنه که وقت نداره هاا.گفتش یه زنگی بزن ببینیم چی میگه.زنگیدم گفتش اره بیایین وقت دارم! ادرسش یکم ناجوربود یه مقدار گفتم الان گیج میزنیم تا برسیم ..از یه نفر پرسیدیم گفتش بپیچین فلان خیابون!!یعنی فقط بپیچین رو ازش پرسیدیم هااا.درست به سمت خونه فالگیره حرکت کردیم..با همه کوچه های بیراهش!! صاف دیدم جلوی دم در فالگیره ترمز کردم تا اینور اونورو ببینم!!یه حکمتی داشت بالاخره ..خلاصه اول فال خانوم مح یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 63 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33

با این بارونایی که گاها میباره هوا خیلی بهاری شده..بامید خدا برف سنگینی نیاد ..البته گفتن آبکیه ..چهارشنبه بالاخره موفق شدم برم بارونیمو بدم درست کنن.برگشتم دیدم به به برقا رفتن .منم دستم بدجوری درد داشت اصلا دنباله بهونه بودم تایپ نکنم.شکرخداا بهونه جور شد.گفتم میبرم 5شنبه صبح حلشون میکنم.از5شنبه اس که ننه ام به همراه شوهر عزیزتر ازجانش!داره به شستشوی عید میرسه! منم حقیقتش دارم دوری اعمال میکنم تا صداهای خوشگلی که با دادو فریاد همراهه به گوشم نرسه!!وجالبتر اینکه از دیروز هیچگونه صدای بلندی یا داد و فریادی (اخه اینا کاری انجام بدن ناپدریم عربده میکشه همش)به گوش نرسیده..امروز هم دیدم دارن اشپزخونه رو  شست و شو میدن غذادرست کردنو بهونه کردم و سریع لوازم مورد نیازو بردم سوئیت بالا..خاهری هم بدو بدو با من اومد.گفتم من برم بالا غذا درست کنم!!همچین به هم نوشابه تعارف میکردن ..با خودم گفتم عربده کشیاشون فقط واسه ماهاس هااا!!! عزیزم ؛عزیزمی به راه بودااا.منتظر هرلحظه پرخاش وعربده از سوی ناپدری بودم ولی هیچ صدایی نشنیدو!!خدایا گوش شیطون کر الهی....حالا بذار خوب باشن..ما این وسط باید تحمل ب یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 55 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33

چند روزه افتادم تو بیرون گردی!! اونم با سردرد بسیار میرسم خونه .چون ماشالاه نایی برام  نمیمونه .شایدم یه دردم شده که بیشتر از12 ساعت نمیتونم سرپا بمونم واستراحت نکنم.از شنبه درگیر معاینه فنی ماشین بودم!البته رییس قرار بود ببرتش معاینه فنی..گفته بود بذار یه فرصتی پیش بیادمیبرم .شنبه صبحی زنگید که مدارک ماشینو اماده کن بیام ببرم .خدا خیرت بده.خلاصه اومدو ماشینو بردو دیدم زنگیده !میگه اونقد صف معاینه فنی زیاده که از صبح ساعت4 اومدن انگار...بالاخره داره عید میاد دیگه .این دفعه هم یه قانون جدیددر آوردن که از ماشین عکس میگیرن و نمیدونم دوربینای مداربسته کار گذاشتن و ماشین منم  فرسوده  که دیگه آلایندگیشو بهونه کرده بودن و رییس از صبح معطل بود تا خود ساعت 8 شب.منم گفتم بابا تا ساعت 4 میاد وقت الایشگاه گرفته بودم.دیدم نیومد و گوشیشم دسترس نداد.گفتم بذار برم الایشگاه .علوسی مریم (خانوم وکیل) دوشنبه اس.خلاصه رییس ساعت8 شب اومد و دیدیم هیچکاری نتونسته انجام بده.یه برگه دادن دستش که برو وکاربرات ماششینو تنظیم کن(البته بنده خداها !!نمیدونن ماشین مدل 80 اونم پراید با کاربرات کار میکنه! یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33

 18 اسفد هم رسید وداریم به روزای پایان سال میرسیم.سالی که برای من به لطف و محبت و بزرگی خدا یه واحد جور شد.وتونستم حس ارامش رو تجربه کنم.سالی که قسمت شد واقا امام رضا طلبید .والان در روزهای پایان سال شاهد بارش خاستگار هستیم!!ودیروز ننه ام بهم گفت که همسایه کوچه بالایی برا پسرش میخادت!خخخخخخخخخخ.. وانواع و اقسام مسخره بازیو در آوردم  وخندیدیم.ومجبور شدم با مامانم (ننه ام) رودرو بشینم وباز هر هر بخندم و اونم باز سر فرصت بهم بپره!!الله اعلم البته...واینکه گفتش یا برا پسرم میگیرم!!یا برای برادر شوهرم!! یعنی ول کن ماجرا نخاهد بود. خودشم مادر!!شوهرم!! فال گیر تشریف داره ودیروز سرفرصت یه تاس !! انداخته تا آمارمو دربیاره!!! خلاصه تا میتونستیم مسخره بازی در اوردم با خاهری و خندیدم!  خاهری میگفت ندیدی  اشکای مامانو !!منم گفتم نه ندیدم !!خاهری میگه اره خوبه تورو شوهر بدیم !بعد نوبت من!!گفتم شما راهت بازه ! هرجور خاستی ازدواج کن..خیلی هم توپید بهم که با شوهر میری تو خونه خودت!! و غافل ازینکه من خیلی وقته ازین جماعت مردمی که ابراز محبت دارن و خوششون میاد ازآدم ؛دل کنده ام!! واین یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 48 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 13:33

 از دیشب برف حسابی باریده بود و سوز میومد صبحی .منم گفتم امروز پیاده میرم تا خود پل مادر..وبه یاد زمستونایی که پیاده رفتم .چون مسیر محله ما یه جوریه فقط اتوبوس های ما میان این طرف براهمین نباید تو این مواقع منتظر شد!چون نمیان ..باید تا خیابونی که اصلی اصلی هستش پیاده رفت.اتوبوساای مسیرای مختلف ازونجا رد میشن..منم صبحونه خوردم وشال وکلاه کردم و راه افتادم...ساعت8ونیم بود رسیدم.خوب شد دیر رفتم .جلوی دفترو هم تمیز کرده بودهمسایه بالایی!!مچکرم! رییس هم دیر اومد ولی دید وقتی اومدم دارم کارامو انجام میدم .نشست تا اگهی هارو تایپ کنم و یه کم این ور اون ور رفت کارای بیرونشو انجام داد وبرگشتنی منو رسوند..برف 30 سانت باریده .خدارو شکررش باشه .اونقد از ته دلم خوشحاالم که نمیتونم وصفش کنم..همه جارم از دیشب نمک پاشی کرده بود شهرداری البته خیابون اصلی محله مونو .برف سبکی هستش .بامید خدا یه افتابی هم از فردا صبح دربیاد بیشترشون آب میشن..اومدم دیدم طبق معمول برفارو روبروی پارکینگ ، پارک!! کردن...دیدم برف سبکه گفتم دست به کار شم تمیز کنم اینارو اگه بمونه  سنگین میشه ویخ میبنده.خدایا شکرررر.امر یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 17 بهمن 1395 ساعت: 12:33

از صبح یه آفتابی زده بود که نگوو.ولی خیلی سرد بود . همینجوری تو خونه استراحت کردیم و هنوز خسته خابیدنم.گاها میگم وقتی ادعای دوز پسری میکنه پس باید همه چی آشکارا باشه ..بلانسبت مشکل جسمی و ظاهری ومنکراتی نداریم که !امیدوارم نداشته باشیم!!! یه جوراایی هی میگفتم به روش نیارم وهی هر روز سلام خوبی در تلگرام!سلام خوبی شد برامن دوز پسری! اقا ازین به بعد هرکی باهاتون دوروز یکبار یا هر روز سلام علیک کرد دوز پسر محسوب میشه ملت .هواستون باشه!! من هم گفتم ببینم گفته اش در حد چیه ! میگم فشارم افتاده! میگه تنهایی بیام!میگم من رو با تو میبینن تنها نیستم!! میگه منو با تو ببینن زندگیم از هم میپاشه !! گفتم منم مجردم منو با تو نبینن.یه تفکری دارم که بهم میگه اگه کسی خاست باهات باشه همونطور که تو مردونه پای همه چیش وایسادی باید اونم بایسته!!دیده بشم و دیده نشمووو.برا من دوز پسری نمیشه!من بخاام غلطی هم انجام بدم با کسی سرمو بالا میگیرم و میگم با این غلط کردم...دزدکی وپنهونی برا من فایده نداره .بچه بازی نیست که .یا 14 سالم نیست که بگم حالا بذار با این خوش!! باشیم( منظور سلام علیک تلگرامیشه هااا، ولاغیر)وقتی یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 71 تاريخ : يکشنبه 17 بهمن 1395 ساعت: 12:33

واما دیروز ؛ صبحی زود بیدار شدیم و کلی خوشجل موشجل شدیم و ناهارو هم آماده کردیم و رفتیم علوسی.منم یه دونه کلاه گیس سرم گذاشته بودم وحسابی تیپ زده بودم.دیگه چون خانوما فقط دعوت بودن منو مادرو خاهری سوار ماشین شدیم و بدو که رفتیم وهرکی رو که انتظار دیدنشو نداشتیم بیرون دیدیم!!! مثلا گفتیم سرظهر کسی مارو بیرون نمیبینه !!! تالارهم تموم طایفه جمع شده بودن و حسابی ترکوندیم  ومثه عروسی ندیده هااا .تا تونستیم  رقصیدیم .جبهه دومادو خالی نذاشتیم. فقط بخاطر اینکه فامیل دومادیم هی رفتم وسط چرخیدم تا نگن اینا  فامیل ندارن !!خخخخخخخخخ... آخر عروسی معمولا میگن دخترای دم بخت بیان وسط تا از عروس گل بگیرن!!آقا همه خانومها!!! چه بچه دار چه نوه دارررررر!!همه ریختن  وسط!! عروس ماهم اومد ( باماهان کلی عکس گرفتیم؛ اونروز میگه عمه با اون لباس آبیش خیلی خوشجل میشه!!منم گفتم میپوشم پیشش!حالا که بچمون دوس داره ولی یادم رفت اون لباسو با خودم ببرم..مامان میگه ماهان میخااس تو اون لباس ببینتت هاا!!میگم عیبی نداره میاد خونه ؛ توی خونه میپوشم براش!!)  خلاصه عروس ماهم اومد وسط ووقتی داشتن گل پر یادداشتهای روزانه...
ما را در سایت یادداشتهای روزانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9soly618 بازدید : 52 تاريخ : پنجشنبه 14 بهمن 1395 ساعت: 0:52